یادداشت محمد سعید میرابیان
1403/7/15
یادداشتی بر گامی بر نقد فلسفه حق هگل نوشته #کارل_مارکس پیشنگاشت: این مقاله را میتوان ادامهی مقالهی درباره مسئله یهود دانست؛ مارکس که در مقاله پیشین ایدهی نقدِ دین و الغای آن را مطرح کرده بود، در مقالهی کنونی به تبیین مفهومِ نقد و نقدِ دین پرداخته است. نگاشت: اندیشه مارکسیستی به تبعیت از پیشوای خود، کارل هاینریش مارکس، برپایه نقد بهمثابه تخریب استوار است. علوم انسانی مارکسیستی علاوهبر حمایت از ستمدیده درمقابل ستمگر، نقد بنیادین هرآنچیزی که سرمایهداری از آن بعنوانِ اهرم بقا استفاده میکند، را رسالت خود میبیند؛ لذا نقد دین سرآغاز تمامی نقدهاست. برخلافِ آنچه مارکس در نخستین سطورِ مقالهی گامی در نقدِ فلسفهی حق هگل مینویسد، دین زاینده دولت و اجتماع است و نه زاییدهی آنان؛ بعبارت بهتر تاریخِ اجتماعیِ نوعِ بشر به ما نشان داده است پیش از شکلگیری عقلانیتِ مدنی در تمدنها، دین در مفهوم عمومی خود، یعنی آیین برای همزیستی، وجود داشته است؛ چهبسا بتوان دین را نخستین مواجهه انسان با هستی خویش و هستیِ اجتماعیِ انسان دانست که در طولِ تاریخِ اجتماعی[آنگونه که در عصر تاریکِ اروپا دیدیم] از ساحت آیینی-هدایتیِ خود در جامعه خارج و به سیاست هویج و چماق بدل شده است: روزی آباءِ کلیسا به فروش بهشت دیت مییازد، روزی روحانیت شهادت(مرگ در راه دین)را تنها سعادت میدانند و روزی آتش و زندهسوزی زنان را سعادت معرفی میکنند، روزی هم حبس زنان در مطبخ را شرع و محافظتی اعتقادی معرفی میکنند. پروتستانیسم که حاصل خوانشی سرمایهدارانه از دین است، همه دین را در اقتصاد و بازتولید سود خلاصه میکند. هنگامی که بنیانهای الهیاتی پروتستانی کار را مایهی رسیدن به سعادت اخروی معرفی میکند، تصوفی شکل میگیرد که اعتراض را به کناری میاندازد. مارکس در نتیجه چنین موقعیتی مینویسد: "دین، آه مخلوقِ ستمدیده، احساسِ دنیای بیقلب و روحِ زمانهی بیروح است." میتوان دو برداشت از این جمله داشت: ۱. دین، اثری تخدیری برای انسان ایجاد میکند واگرنه کیست که جز برای بدیت آوردنِ سودی بالاتر(بهشت) دست به قمار بر سر جانش بزند؟ دقیقا مترادف همانچیزی که اسلام از آن به بهجتزایی یاد میکند. ۲. فهم عوامانهی دین نیز ن عی افیون است؛ انسان را از انسانیتِ خود خارج میکند و به او توهم پیامبری میدهد تا در اموری که مختص دولت است دخالت کند و بنیان اجتماعی را نا-امن سازد. با این اوصاف و از منظر مارکس الغای دین بعنوانِ سعادت خیالی-اجتماعی مردم طلبِ سعادتی واقعی برای آنان است. نقد دین امری رادیکال است که انسان را در والاترین مرتبهی وجودیِ خودش در مرکز عالم قرار میدهد. کاری که نقد دین در ذهن انسان انجام میدهد، گامی برای رهایی از انقیاد در بندِ قیودِ متضادی است که پیشتر در مقالهی درباره مسئلهی یهود ذیل مسئلهی آزادی بیان شده بود. پسنگاشت: مارکس با ارائهی مقالهی گامی در نقد فلسفهی حق هگل به دنبال نقدِ بنیادینِ نظامِ پیشینیِ مدرن که با انقلابِ کبیرِ فرانسه در ۱۷۸۹ شروع میشود است. نظامِ پیشینی در نقدِ مارکسیستی همواره از نظامِ کنونی و پسینی اهمیتِ بیشتری دارد. این مقاله که نگاهی فوئرباخی در نقد هگل است نقطه عزیمت مارکس از ایدئالیسم به ماتریالیسمِ منطقیای است که بعدها به ماتریالیسم-دیالکتیکِ مارکسیستی معروف شد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.