یادداشت فعلا هستیم

        دنیای جوهر: مسحورکننده، مرگبار، فراموش‌نشدنی

مگی و پدرش (مو) موهبتی بی‌نظیر دارند. آن‌ها زبانی طلایی دارند. وقتی با صدای بلند میخونند، موجودات یا اشیا کتاب چنان مجذوب صداشون میشن و صدا را دنبال می‌کنند. این لذت اغلب بهایی دارد.

چیزی بیرون می‌آید، چیزی داخل می‌شود.

این‌طور بود که مگی سال‌ها پیش مادرش را از دست داد، و چطور داست‌فینگر از صفحاتش جدا شد. داست‌فینگر ده  سال را در دنیای واقعی گذراند، تنها با اشتیاق سوزان برای بازگشت به خانه.

مگی مادرش را پس گرفته است، اما تنها چیزی که می‌تواند به آن فکر کند، آن دنیای جوهری و شگفت‌انگیز است - از ماجراجویی‌ها و هرج و مرج، زیبایی‌ها و جانوران، و شکوه و جادو. او باید راهی برای ورود پیدا کند، حتی اگر فقط بتواند نگاه کند.

به آرامی، یکی یکی، شخصیت‌ها راه‌هایی برای ناپدید شدن در قلب دنیای جوهر پیدا می‌کنند - آیا آنها هرگز ظاهر خواهند شد؟  و اگر می‌توانستند، آیا اصلاً می‌خواستند این کار را بکنند؟

دنباله کتاب به اندازه کتاب اول من را جذب نکرد. کمی طولانی به نظر می‌رسید و بخش‌هایی داشت که کش می‌آمدند.

اما نویسنده با قلب جوهری آنقدر خوب کار کرده که هر چیزی که مربوط به دنیای جوهر باشد را خواهم خواند. من عاشق این شخصیت‌ها هستم.
      
9

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.