یادداشت سید علی مرعشی
1401/4/11
4.0
9
بخش اول اختلاف طبقاتی همیشه موضوع جذابی برای داستاننویسان بوده و نویسندهها همواره از آن در درونمایه داستانها استفاده میکنند. چه خوانندههایی مرفه و نداری که با این داستانها خیال پردازی نکردهاند و یک شب خود را در آلونک مستمندان و شبی دیگر در تخت پادشاهی تصور نکردهاند. خلاصه ابتدای داستان: ژولین یک روستایی زاده است که به لطف تعالیم دینی و آشنایی با زبان لاتین موفق میشود به خانه شهردار وریر راهیابد و متصدی آموزش فرزندان او شود. ورود به خانه یکی از اعیان شهر نقطه آغازی است برای رخدادن یک سلسله حوادث پیشبینی نشده دیگر. ژولین که جوانی خودخواه، با همت، منتقد طبقه اعیان و آرمان خواه و شیفته ی ناپلئون است با ورود به خانه شهردار واقعیت زندگی مرفهین را از نزدیک میبیند و آن را با گذشتهی خود و خانهی روستاییاش مقایسه می کند. استاندال با چیرگی افکار و احساسات ژولین در مواجهه با این زندگیجدید را به تصویر کشیده است. از نظر من بیان عمق خواسته ها، احساسات و افکار شخصیت ها نقطه قوت این کتاب است. اینکه چطور ژولین از حضور در یک خانه قصرمانند احساس پیشرفت، شگفتی و افتخار کند اما ذرهذره بر آتش خشم ناشی از نداشتن ثروت و بزرگی زغال بیافزاید. اینکه این شخصیت با ورود به این خانه از گذشتهاش سریع کنده نمی شود و کینه را همچون زخمی عمیق با خود حمل می کند داستان را واقعیتر جلوه میدهد. جالب تر اینکه حضور این کینه و ناراحتی در عملکرد ژولین در خانه شهردار به صورت صفر و یک نیست بلکه در مقابل عواطف و احساسات تازه کم و زیاد می شود. بخش دوم در این بخش هر چه بخواهم بگویم یا به فاش شدن بخشهایی از داستان میانجامد و یا ملال آور میباشد اما در داستانهای انگلیسی، روسی و حالا فرانسوی با شباهتهایی در زندگیهای مردم قرن ۱۸ مواجه هستیم. توجه افراد به اصل و نسب ها,میزان درآمد سالیانه, بالارفتن از سلسله طبقات اجتماعی و قدرت بوسیله ازدواج و تصدی مناصب حاکمیتی از جمله مواردی است که به این برداشت کمک میکنند. در این بین وجود عشقی آتشین ظاهراً یگانه امری است که به زندگی مئادی آداب و توجه به ظواهر کسالت آور این عصر رنگ و رویی می بخشد. در این داستان از دخترانی می شنویم که به دنبال شوهرانی صاحب جاه، اصیل و ملتزم به آداب زندگی پاریسی می گردند و اگر کسی به دنبال بازی های عاشقانه برود گویا خود و خانواده خود را از لحاظ جایگاه اجتماعی و شرایط اقتصادی به خطر انداخته است. سرخ و سیاه از همه عناصر یک داستان عاشقانه قرن ۱۸ برخوردار است اما گویا استاندال در مورد رفت و برگشت های عشقی و عشق های چند ضلعی دیگر پا را از حد افراط فراتر گذاشته به طوری که مخاطب احساس می کند شخصیتهای اصلی مانند ژولین به هیچ وجه تعادل روحی و مزاجی مناسبی ندارند و «عشق شورانگیزی» که قلم نویسنده تلاش کرده به تصویر بکشد چیزی جز یک «هوس زودگذر و حسی دمدمی مزاجانه» نیست. سخن کوتاه کنم: خداوند به همه خوانندگان این کتاب به خصوص فصول میانیاش صبری نیکو عطا فرماید!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.