یادداشت ملیکا خوشنژاد
1403/8/27
3.1
8
»روح تنهاترین مادر دنیاست. چون واژههای زیادی به دنیا میآورد و در تنهایی میمیرد. این واژهها هنگام مرگ روح حتی ناراحت هم نمیشوند. او باید بیکس و تنها و بیزبان بمیرد. تنهایی مادرِ روح است. وقتی آدم تنهاست بلافاصله مشغول حرف زدن با خودش میشود. شخصیتی را تصور میکند که همیشه حرفش را میشنود. احتمالاً این شخصیت همان چیزی است که به آن روح میگویند. مادرْ روحِ تنهایی است.» هر نوشتهای را که کوچکترین ارتباطی به زبان و اندیشه و هستی داشته باشد بیدرنگ میبلعم و برای همین واقعاً دارم از این مجموعهی «زندگی میان زبانها»ی نشر اطراف لذت میبرم. خواندن این کتاب هم که تجربهای میان زیستن در زبان ژاپنی و آلمانی بود خیلی بهم چسبید، اما شاید اگر قبلش «به زبان مادری گریه میکنیم» را نخوانده بودم بیشتر ازش لذت میبردم. راستش «به زبان مادری گریه میکنیم» آن قدر به دلم نشست که فکر نکنم حالا حالا کتابی بتواند روی دستش بلند شود. چند ماه پیش که مجبور شدم به زبانی غیر از فارسی مقالهای بنویسم، این زندگی میان زبانهای مختلف را با گوشت و پوست و استخوان تجربه کردم؛ تجربهای گزنده و در عین حال هیجانانگیز: امکاناتی به تو داده میشود که در زبانِ خودت غایباند و بینهایت امکان از تو گرفته میشود. تجربهی غریبی است؛ انگار ذهنت دو پاره شده است. انگار مدام در حال ترجمه کردنی. در مرحلهی اول ترجمهی فکر و حسِ خام به واژههایی در زبان مادری و بعد ترجمهی زبان مادری به زبان دوم. ولی بعد از مدتی انگار این دو مرحله بهنحو غریبی با هم ادغام میشوند و ترجمهی حس و فکرِ خام مستقیماً به زبان دوم صورت میگیرد. اینجاست که آدم احساس میکند زبان مادری و نوعی تجربهی زیسته را برای همیشه به قیمت زیستن در زبان دیگری از دست داده است. از یوکو تاوادا خیلی خوشم آمد. نگاه ظریف و جالبی دارد؛ از همان دست نگاههای بازیگوشانهای که عموماً به چیزهایی توجه میکنند که در نگاه معمول از قلم میافتدند. برخی جستارها خیلی به دلم نشستند، اما برخی معمولی بودند. اما بیش از پیش وسوسه شدهام برای آموختن زبان آلمانی و همین خیلی خوب است.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.