یادداشت مجید اسطیری

        اگر "جزیره سرگردانی" را خوانده اید با شروع شدن این رمان جا میخورید چون همان ابتدا یک چرخش اساسی در ماجرا ایجاد شده و میبینیم نویسنده تصمیم گرفته از "هستی نوریان" یک شخصیت قهرمان انقلابی بسازد که در نوع خودش هم خیلی جالب درآمده. رمان این طوری آغاز میشود:


سلیم فرخی گیج شد. هر قدمی که برای یافتن هستی، برای نجاتش، برای پیدا کردن سرنخی در جست و جوی شخصیت او برمیداشت گیجترش میکرد. جغرافیای ذهنش جهت یابیش را چنان گم کرد که عاقبت به حس لامسه بسنده کرد و به ازدواج با نیکو تن داد. صدای خواهرش، گفت و گو از مراد، قربان صدقه های مادرش، حرف و سخن بیژن، صحرای دلش را خارستان کرد و خارها تیز بود و به قلبش فرو می رفت و آن به آن نیش خارها گزنده تر می شد. خواهرش قدسی هر روز یا هر شب از اصفهان تلفن میکرد و در ذهنش درای یک حیرانی تازه، یک سلسله پرسشهای بی انتها را فرومیکوفت. پرسشهایی که جوابی برایشان نداشت و به پرسشی از خودش منتهی می شد که آیا زندگی یک سلسله «چراهایی» نیست که جوابشان «هم چرا» است یا پاسخهای کوتاه دارد که گاه آن پاسخها هم اشتباهی بیش نیست. چشمهایش را می بست و گوشی تلفن را از گوشش دور می گرفت و صدای خواهر بلندتر که: صدایم را میشنوی؟ این دختره به درد تو نمی خورد... دختری که به زندان بیفتد تکلیفش معلوم است. از کجا میدانی که سرش به آخورهای دیگر بند نبوده؟

و از فرازهای مهم رمان وقتی است که هستی و مراد را با هلیکوپتر به جزیره سرگردانی در دریاچه نمک قم میبرند تا ازشان زهرچشم بگیرند:


چشمهای هستی و مراد را گشودند. دو تا مرد دیگر هم بودند. اینک نور عظیم، سکوت و برهوت. انگار آسمان سرتاسر خورشید بود - جزیره سرگردانی همان طور که کراسلی وصفش را کرده بود و صدای مرد اول که در آن برهوت هوهو کرد و علمی با بیرق سپید به دست مراد داد.
- اگر تصمیم گرفتید با ساواک بدون قید و شرط همکاری کنید، فردا که به سراغتان می آییم، این بیرق را به علامت تسلیم در هوا تکان تکان بدهید. وگرنه همین جا می مانید تا جمجمه هایتان مثل جمجمه هایی که روی دریاچه نمک ... شیر فهم شد.

البته من یک موقعی گفتم که این فراز خیلی مهم را نویسنده نتوانسته چندان خواندنی از آب دربیاورد. به خاطر نگاه زنانه یا حتی پیرزنانه. آن هم یک خانم بازنشست شده از دانشگاه که هول است یک عالمه برداشت فلسفی و عرفانی و آیینی از هرکنش داستانی خودش بدهد. به همین خاطر یک عنصر اساسی که "سووشون" را تبدیل به شاهکار کرده از دست میرود: کانونی شدگی
اینجا دوربین نویسنده روی هیچ موضوع دقیقی کانونی (فوکوس) نشده و به خاطر همین جذابیت اثر به مراتب از سووشون کمتر است.
با همه اینها به نظرم رمانی مهم و قابل توجه است
روحش شاد
      
24

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.