یادداشت مهرداد محمدی
1401/8/8
3.9
10
سلام و درود. من که جز تو کسی را ندارم، ولی چرا تو را هم ندارم؟ _ همه از هم فاصله داریم عباس! ما نسل بدبختی هستیم. دست مان به مقصر اصلی نمی رسد از همدیگر انتقام می گیریم. _ از مرگ نمی ترسیدم، از گیر افتادن می ترسیدم. دم را که فرو می دادم نمی دانستم چه بلایی سرم می آید، در هراس این بی خبری می خواستم از تنم فرار کنم می خواستم پر باز کنم و یکباره بگریزم. اما توی تنم گیرافتاده بودم. قسمت هایی از رمان تماما مخصوص. بازهم عباس معروفی. بازهم رمانی جذاب پرکشش به نام (تماما مخصوص) که از حسرت ها و نگرانی ها می گوید، از تشویش و دغدغه های جوانانه، از درگیر شدن احساس می گوید. و از همه مهمتر از تنهایی می گوید. دغدغه ی مشترک همه ی رمان های معروفی تنهایی است. که تا آخرین لحظه ی زندگیش از آن می ترسید. عباس معروفی تنهایی را بلای جان انسان معاصر می داند و البته دردی بی درمان. رمان تماما مخصوص نثر شیوا و گیرایی دارد و به سبک خاص معروفی نوشته شده. با فضایی سرد و تلخ و غم انگیز اما پر از احساس و زیبایی. در این رمان دوباره با فلش بک های درست و به موقع روبه رو می شویم که صرفا مختص معروفی است. درها و لولاهایی که باز می شود و ما را از زمان حال پرت می کند به گذشته و گاهی از واقعیت به خیالات و رویاهای دوست داشتنی. روحت شاد نویسنده ی بزرگ من. با مهر.
14
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.