یادداشت Ryhnn
دیروز
"چه خوب است که برای کسی که عاشقش هستی فداکاری کنی. چه خوب است که کسی را داشته باشی که برایش فداکاری کنی." پشت جلد کتاب نوشته "قصههایی برای گذراندن یک بعدازظهر بارانی" و وقتی داستان اول رو خوندم با خودم گفتم کاش واقعا در حینی که بقیهی داستانها رو میخونم بارون بباره. جالب اینه که چند لحظهی بعد واقعا آسمون شروع کرد به باریدن. چی از این زیباتر؟(: در آخر اینکه فقط مونتگمری میتونه با ماجراهای ساده و روزمره آرامش رو به تک تک سلولهام تزریق کنه.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.