یادداشت سید علی مرعشی

                سبکی تحمل ناپذیر هستی
۱- توما و ترزا: داستان با آشنایی «توما» با «ترزا» آغاز می‌شود. این آشنایی اتفاقی ترزا را از خانه و شهرش می‌کند و پیش توما می آورد. کنده شدن از قفسی که ترزا عمری شبیه کوزت در آن ظرف شسته، رخت سابیده و از دست آبروریزی‌های مادرش حرص‌خورده برای او در حکم آزادی و تنفس در جهانی جدید و ناشناخته است. از سوی دیگر «ترزا» درنظر «توما» مانند کودکی است که او را در سبدی کنار تخت خود از آب گرفته باشد. توما با حضور اندک ترزا که به ناچار و به خاطر بیماری یک هفته در خانه توما ساکن شد، دوباره زندگی‌اش را سرشار از احساسات می یابد. توما خود را بر سر یک دوراهی می بیند: درخواست از ترزا برای ماندن و یا ادامه تنها زیستن. «کوندرا» در این موقعیت این ایده را مطرح می کند که "هیچ راهی برای تصمیم درست وجود ندارد زیرا هیچ مقایسه‌ای امکان پذیر نیست.(بارهستی ص38) در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می‌کنیم. مانند هنرپیشه‌ای که بدون تمرین وارد صحنه می‌شود." فارغ از این مساله که نگاه من به این فکر چگونه است و اینکه آیا نمی‌توان همواره طرح‌هایی را در زندگی خود و دیگران برای استفاده در لحظه مورد نظر به کار بست، باید اذعان کنم که بیان هندوانه سر بسته بودن بسیاری از اتفاق‌های زندگی تعبیر درستی است که البته برگرفته از این گفته هراکلیت فیلسوف است که «در یک رودخانه نمی‌توان دوبار شنا کرد».

۲_فضای آغازین داستان در یک نگاه: با حمله روسیه به چک همه چیز در یک حالت نامتعادل قرار دارد. روس‌ها نماینده محبوس مردم چک -دوبچک- را مجبور به امضای قرارداد با مسکو می کنند، دیگر قرار نیست مردم به سیبری تبعید شوند اما سایه شوم ذلت موجب لکنت زبان همه شده است. توما ترزا را دوست دارد اما چون نمی‌تواند جلوی ارتباط خود با دیگران زنان را بگیرد موجبات رنجش ترزا را فراهم می آورد. ترزا ضعیف و ضعیف تر می‌شود و حتی در خواب کابوس هایی می بیند که توما در نقش هیولایی ظالم به دسته ‌ای از زنان امر و نهی می‌کند و در صورت امتناع به آنها شلیک می‌کند. ترزا می خواهد خود را تکیه گاهی محکم برای توما بداند و می‌خواهد برای توما کافی باشد اما حتی سفر به سوئیس هم برای تغییر حال او کافی نیست. 
1️⃣دیدگاه اول: ۳_در «بار هستی» حالاتی همچون ضعف و سرگیجه دستمایه نویسنده قرار می گیرد تا برای بیان وضعیت شخصیت های رمان از آنها استعاره‌ای هستی نمایانه بگیرد. ترزا پس از سفر به زوریخ دیگر پذیرش قرارداد از سوی دوبچک را حرکتی ضعیف تلقی نمی‌کرد. "کلمه ضعف دیگر ملاک نبود. ماهمواره در برابر نیرویی قوی‌تر ضعیف، هستیم". (بارهستی ص 99) حالا ترزا ضعیف بودن را نکوهش نمی کند و اعتقاد دارد باید با افراد ضعیف یعنی مردم کشورش همذات پنداری کرد. وقتی ترزا می‌فهمد که نمی تواند به اندازه توما قوی باشد سعی می‌کند او را پیر و ضعیف کند. به نوعی آرزو می کند تا زمان را تغییر دهد تا تومایی که فقط برای خودش است را داشته باشد. 
2️⃣دیدگاه دوم: ۴-انتقاد: در این بخش می‌خواهم هرچه هست را روی دایره بریزم! این مدل فلسفه بافی‌های رمان نویسی که بخواهد از عشق بازی های متنوع و متعدد مردی و تعلق نیم بندش با زنی که قصد دارد با او زندگی کند، در نظر من چیزی نیست جز از سر شکم سیری در پی کشف معنا بودن. انگار توما از خوردن غذاهای بیرونی دلزده شده و هر از چندگاهی دلتنگ خوردن همان آبگوشت خانگی مطبوعش می شود و عطر آن آبگوشت برای او چیزی بیش از سیر شدن را به همراه دارد و یادآور احساس تعلقی است که به زندگی او معنا می بخشد و او را به نوعی به خط زندگی وصل می کند؛ یعنی یک وسیله محض و رابطه ای که حقیقت آن جاده ای یک طرفه است. همین!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.