یادداشت Zahra babazade
1403/8/3
به نام خدا این کتاب در مورد یک دختره که به دلیل فقر، پدرش اون رو به عنوان برده می فروشه و بعد از ماجراهای طولانی و دردناک همسایه حضرت زهرا (س) میشه. داستان این کتاب از زمانی که حضرت محمد(ص) به پیامبری رسیده بودند تا شهادت حضرت فاطمه(س) رو روایت میکنه از زبان دختر سعد بن عباده(خوله) و کنیزش که شخصیت اصلی داستان هست گفته شده. من نوع روایت رو خیلی دوست داشتم چون با کتاب هایی که قبلا در این مورد خوندم متفاوت بود و برام خیلی جالب بود. معمولا آخر کتاب ها با یک پایان خوش تموم میشه ولی این کتاب خیلی تلخ بود چه پایانش و چه خود داستان کتاب. بعد از تموم شدنش با اینکه خیلی غمگین بود دلم نیومد کنارش بذارم، دوست داشتم از اول بخونمش چون اصلا فکر نمی کردم آخرش اینطوری بشه. مثل اینکه یه نعمتی داری و بعد از اینکه از دستش میدی تازه متوجه میشی، منم بعد تمام کردن این کتاب احساس کمبود کردم. آخر داستان با شهادت حضرت زهرا و مرگ شخصیت اصلی داستان تموم میشه و وقتی مصیبت های حضرت زهرا و بعد از شهادت ایشون داغ های حضرت علی(ع) رو می خونی حالت خیلی خراب میشه. من از همه بیشتر اونجایی خیلی غصه خوردم که در مسجد زنان همسایه حضرت زهرا (س)در مورد ایشون چیزهایی می گفتن و ماریه که می دونست همه چیزشان از دعای حضرت زهراست و شب ها با نور نماز حضرت فاطمه(س) در انبار خانه نماز می خواند نمی توانست تحمل کند. کتاب خیلی خیلی خوبی بود و ممکنه که اکثر ماجراهاش رو همه قبلا شنیده باشن ولی جالبه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.