یادداشت مجید اسطیری
1402/12/17
4.2
13
کم پیش میاید بلافاصله بعد از خواندن یک رمان به این نتیجه برسم که باید بعدا دوباره بخوانمش اما در مورد این اثر چنین حسی دارم و علتش ایجاز نسبتا مخل اثر است. به نظرم داستان در برخی جهات خوب گسترده شده بود اما در برخی جهات باید بیشتر گسترش مییافت تا خلاها را پر کند. ماجرا از گره خوردن سرنوشت یک دختر یهودی با یک پسر مسلمان به بهانه یک تحقیق دانشگاهی شروع میشود و پسر به خلوت دختر راه مییابد: "کلوچه ای برداشتم و مزه مزه کردم. پرسید: «شما متعصب نیستید؟ » میخواستم بگویم چطور ممکن است خانم زیبایی که بوی عطر کاجی میدهد، شیرینی تعارف کند و آدم برندارد. می گفت: «من شهامت دعوت هر همشاگردی به خانه را ندارم، به خصوص اگر مرد باشد.» می خواستم بپرسم حتی برای کاری مثل تحقیق، که گفت: «ببینید من علاوه بر اینکه زن هستم، یهودی هم هستم.»" این دختر و پسر هیچ کدام آدمهای معمولی نیستند. هر دو کاملا تنها، درونگرا، منزوی و بریده از جامعه هستند که این برای دختر خیلی خطرناک است و در پایان داستان باعث میشود او به قتل برسد: "به بعضی چیزها نمی شود فکر نکرد؛ حتی اگر آدم آن چیزها را فراموش کند، خودشان را تحمیل می کنند، برای همین چیزهاست که باید گریه کرد، گریه کردن هم ارادی نیست؛ گاهی حتی گریه باعث می شود که انسان موقعیتش را درک کند که تنها شده و هیچ کس با او نیست." در کنار روایت اصلی روایت تاریخی شاهمنصور یکی از شاهان آل مظفر را هم پیگیری میکنیم که به تقدیر مرگ خودش آگاه میشود و میفهمد که قرار است به دست یکی از فرزندان خودش به قتل برسد و این یکی از الگوبرداریهای اسطورهای اثر از داستان قوم یهود و فرعون است: گفت: «تاریخ پر است از این وقایع، همه شان یک الگو دارند، نتیجه ی این اتفاقات همیشه فاجعه بوده، وقتی کسی مقدّرش را میداند می خواهد آن را تغییر بدهد، از همه ی چیزهایی که در واقعهی تقدیرش هستند، می گریزد و معلوم هم است که تغییر تقدیر هم ممکن نیست، اگر بشود آن را تغییر داد، نمیشود اسم تقدیر بر آن گذاشت.»" مادر اقلیما (دختر یهودی) که به اسرائیل مهاجرت کرده در نامههایش قصد دارد او را از ارتباط با یک پسر غیر یهودی انذار بدهد: "من در چنین وضعیتی هیچ کاری نمی توانم برای تو بکنم. هزاران فرسخ از تو دورم. فقط با همین چند خط نامه است که می توانم باهات حرف بزنم و به تو بگویم فراموش نکن که تو یک دختر یهودی هستی. به قول مامان زلفا ما از نسل امتی هستیم که حتی یک قطره خونش از غیر نیست. از این خون، از این ودیعهی یهوه، باید حفاظت کنیم. هدیهی يهوه است به امت ما، به خاطر آن همه سرگردانی. با معجزهی همین خون است که ما برگزیده هستیم..." اما اقلیما پا پس نمیکشد و همچنان در پیوستن به پسر راوی داستان اصرا میورزد. چرا که اساسا معتقد است سرشت و سرنوشت او به گونه دیگری رقم خورده چون که "شراب مولود" او خراب شده و تبدیل به شراب نشده: "از شراب مولود گفت: وقتی دختری در خانوادهای یهودی متولد می شود، همان سال خمره ای شراب می اندازند، وقتی صافی شد، محفظه ای رویش می گذارند و رویش را گل اندود می کنند تا سال ها بماند، تا سالی که مثلا دختر به خانه بخت می رود. آن وقت جشن می گیرند، خاخام سر خمره ی شراب را می شکند و دختر ساقی می شود و پیاله های شراب را دست به دست می دهد تا به همه ی مهمانها برسد. مطربها ساز می زنند و مهمان ها گرد عروس و داماد میرقصند..." بخشهای زیادی از داستان نیز به تلاشهای مادربزرگ اقلیما یعنی زلفا جیمز برای پیدا کردن نیمای از پیکر دو پاره شده یک قدیس یهودی به نام شدرک و همچنین مرور مرارتهای تاریخی یهودیان اختصاص دارد: "مجلدات بی شمار تلمود بر پشت هزاران شتر در بیابان ها به آتش کشیده می شود و مشهور است که صحرای سینا در یک شب با شعلهی تلمودهای شعله ور روشن می شود و مشهور است که ساکنان اسکندریه صدای لوکهای اشتران را که از سمت سینا می آمده، می شنیده اند. اقلیما متن فرمان والريانوس را از بر گفت: بسوزانید کلمات تلمود را که بذر نفرین های شیطان است که بذر کلمات شیطان است که منظر کلماتش به عين دهلیزهای دوزخ است..." شاید از همین برشهای کوتاه متوجه شدهباشید که داستان در سمت اقلیما خوب گسترش یافته اما در سمت خانواده راوی کمتر. به هر حال به نظرم ابوتراب خسوری تا حدی زیادی موفق شده آن چیزی که ادعا کرده (یعنی خلق یک زیبایی شناسی ایرانی در رمان) را به انجام برساند در انتها فقط برداشت مضمونی خودم را ذکر میکنم: نویسنده میخواهد بگوید "قداست" به تنهایی نمیتواند جامعه را به خوشبختی برساند و باید "عدالت" با آن همراه باشد. این معنا در ماجرای جسد دو نیمه شده شدرک قدیس به خوبی هویداست
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.