یادداشت زهرا توکلی

                توکا که پدرش را از دست داده و مادرش هم افسرده شده، در مدرسه هم برایش قلدری می‌کنند. او که انباشته از خشم و غم و احساسات منفی است دوست دارد جنایتکار شود و از بانک سرقت کند. روزی در کوچه‌ای خلوت پیرزن دستفروشی را می‌بیند و از او کتابی می‌خرد با عنوان خاطرات یک جنایتکار. او که از خواندن کتاب هیجان‌زده شده دوباره سراغ پیرزن می‌رود و این بار کنسروی از بساط او برمی‌دارد که پیرزن ادعا می‌کند در آن غول و جن زندانی کرده. از همین جا سر و کله غول کنسروی به‌خانهٔ آن‌ها باز می‌شود و کم‌کم تغییراتی در زندگی توکا رخ می‌دهد...
آغاز کتاب خیلی تو ذوقم زد. شروعی پر از خشونت و حجم بالای الفاظ ناپسندی که توکا به کار می‌برد، ادامه دادن کتاب را برایم سخت کرده بود. با هر زحمتی بود ادامه دادم و پشیمان نیستم. ولی فکر می‌کنم خواندن آن را به هر نوجوانی نمی‌توان توصیه کرد هر چند به نظرم  احتمالا پسران بالای دوازده سیزده سال از این کتاب خوششان بیاید.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.