یادداشت

تنها گریه کن: روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان
        چندسال پیش که تهران تو یه مرکزی فعالیت داشتم‌
داستان شهید محمد معماریان رو تو یه مجله خوندم خیلی هم اتفاقی...‌
اون لحظه مو به تنم سیخ شد‌
برگه رو از  تو مجله جدا کردم
و نصب کردم به تابلو اعلانات اون‌مرکز

بعدش دوستان فرهنگی فعال اونجا پرسون پرسون اومدن سراغم که شما این برگه رو نصب کردی؟‌
جواب دادم: بله‌
رفتن سراغ مادر شهید و  سال ۹۰ یا ۹۱ بود 
تو همون مرکز یادواره شهدای قم برگزار شد.
از مادر شهید معماریان هم دعوت به عمل اومد و
توفیق دیدار از نزدیک با مادر شهید هم نصیب ما.

مادر داستان رو تعریف می کرد اما پرصلابت
ما اشک می ریختیم و اون ایستاده بدون لرزش تو صداش
چون به محمدآقا قول داده بود هیچ وقت تو انظار براش گریه نکنه ...

به جرات میگم اگه حرفای مادر شهید رو تو اون مراسم از زبان خودش نمی شنیدم داستان کتاب رو باور نمی کردم...‌‌
اونجا بود که این سوال تو ذهنم حک شد چرا از این داستان یه کتاب نمی نویسن
من برای شهید محمد معماریان، برای طهارت روحش، برای آقایی اش و این که نداریمش گریه کردم‌
من برای دلتنگی های مادرش گریه کردم...‌
‌
کتاب رو بخوانید
حکم جلای روح داره
سطح زنگ زده ی دل رو صفا میده‌
و البته مراقبه بعدی هم لازمه

و تا ابد سلام بر شهدا و مادران چشم انتظارشان...
      
46

109

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.