یادداشت مبینا گلصفتان
7 ساعت پیش
بیچارگان تمام شد و داستایفسکی انگار با اولین کتابش دانهی درختی تنومند را در دل زمین کاشته است. از این به بعد داستانهایش همین اند. مفهومی فلسفی و روانکاوانه، عشقی ناکام، رنجی بینهایت و آدمهایی درکشان به زمان احتیاج دارد. داستان روایتگر زندگیهایی تلخ است که عشقش در نامهها جا خوش کرده و نصیب کلمات شده کلماتی که سعی دارند بار احساسات و روزمرگیهای مرد میانسال و دختر جوانی را به دوش بکشند. دو صحنه از کتاب به نظرم درخشان اند. یکی مواجههی دیووشکین با گداها و دیگری مواجههاش با حضرت اشرف. اگر میخواهید این کتاب را بخوانید باید خیلی صبوری کنید تا به ۴۰ صفحهی آخر برسید. البته که مصلح همهی کتابهای داستایفسکی صبر است ولی خب این کتاب اول اوست و این صبر باید بیشتر باشد. پایانبندی شگفتانگیز نیست اما واقعیست. انگار داستایفسکی در کتاب اولش گربه را دم حجله میکشد که من قرار نیست واقعیت را به شما نشان بدهم. قرار است آن را در چشمانتان فرو کنم! برای فئودور ۲۴ ساله این کتاب رشکبرانگیز است اما من امتیاز را به نسبت کتابهای دیگری که از او خوانده ام ثبت میکنم. (2.5) + همچنان برای کسی که میخواهد داستایفسکی خواندن را شروع کند بهترین انتخاب برای اولین کتاب شبهای روشن است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.