یادداشت بتول فته پور

بتول فته پور

بتول فته پور

3 روز پیش

        وقتی کتاب «بازی در سپیده‌دم و رؤیا» رو تموم کردم، حس کردم انگار از یه رؤیای روشن و آشفته بیدار شدم. شنیتسلر توی این دو داستان، با ظرافتی کم‌نظیر ذهن آدم رو می‌بره به جاهایی که کمتر جرأت نگاه کردن بهشون رو داریم؛ جاهایی مثل میل، ترس، شک، و ناخودآگاه.

«بازی در سپیده‌دم» ظاهرش ساده‌ست: افسر جوانی برای کمک به دوستش وارد یک بازی قمار می‌شه. اما چیزی که تو رو نگه می‌داره، نه بازی روی میز، بلکه بازی زیرپوستیه که توی ذهن شخصیت‌ها جریان داره. داستان، پر از تنش روانیه. لحظه‌به‌لحظه حس می‌کنی قراره یه چیزی بریزه به هم. و شنیتسلر این اضطرابو مثل یه موسیقی کم‌کم اوج می‌ده، تا جایی که خودت هم نمی‌فهمی کی درگیر شدی.

اما گل سرسبد کتاب برای من «رؤیا» بود. داستانی که از یه اعتراف ساده شروع می‌شه، ولی یواش‌یواش می‌برت به دنیایی وهم‌آلود. شب‌ها، خیابونا، ماسک‌ها، مهمونی‌های پنهانی و... همه چیز طوری چیده شده که با هر قدم، بیشتر غرق بشی توی مرز باریک بین واقعیت و خیال. اینجا دیگه بحث فقط قصه نیست؛ این یه مواجهه‌ست با اون بخش از خودت که همیشه ازش فرار کردی.

شنیتسلر انگار نویسنده نیست، روانکاوه! مخصوصاً توی «رؤیا» کاملاً حس می‌کنی که داره با مفاهیم فرویدی بازی می‌کنه. اگه فیلم Eyes Wide Shut کوبریک رو دیده باشی، برات جالب می‌شه بدونی که از همین داستان اقتباس شده.

در کل، «بازی در سپیده‌دم و رؤیا» هم لذت ادبی داره، هم یه تجربه‌ی عمیق ذهنی ـ روانی. اگه دنبال کتابی می‌گردی که بهت شوک بده، ولی نه با هیجان‌سازی سطحی بلکه با عمق ذهن و روان آدمی، به نظرم این یکی رو نباید از دست بدی.
      
23

3

(0/1000)

نظرات

sayeh marouf

sayeh marouf

3 روز پیش

وسوسه شدم بخونمش 🤔
1

1

بتول فته پور

بتول فته پور

2 روز پیش

واقعا کتاب خوبیه 

1