یادداشت امیرمحمد سالاروند
7 روز پیش
برلین نخست به شوخی دوگانهی «خارپشت-روباه» را -که مثل تمام دوگانهها سادهسازانه است- دست گرفته و برای خودش و پیش دوستانش خطکشی ساخته برای شناخت ابتدایی نویسندهها و فیلسوفها. «روباه چیزهای زیادی میداند، اما خارپشت یک چیز بزرگ میداند» شروع کرده به اسمگذاری و مقولهبندی و بعد این بازیِ اسمگذاری اسباب تأملی شده دربارهی تولستوی و بعدتر سعی کرده یکی از متفکران مؤثر بر تولستوی و جنگ و صلحش را هم معرفی کند. پس این کتاب حاصل ادامهی یک شوخی است که اول با تأملی و بعد با تتبعی تاریخی همراه شده؛ راهی برای نوشتن. راهی که برلین را رفته را، مخصوصاً در پیوستهای کتاب، میتوان به روشنی تماشا کرد. بخشی از راه تولستوی برای نوشتن را هم میتوانیم اینجا ببینیم. اینکه چطور ایدهاش را پی گرفته و چیزهایی که به کارش میآمده را خوانده و اینکه چطور نقدها و نامهها و خواهشها -که لطفاً فلسفهورزی و تأملات روششناختی تاریخی را کنار بگذار و به همان توصیف شخصیتها و روابطشان بپرداز- را نادیده گرفته و سالها قصهاش را جوری که به نظرش درست میآمده ادامه داده است. برلین میگوید تولستوی روباه بود -یعنی حقایق کوچک بسیاری را میدانست- اما دوست داشت خارپشت باشد -یعنی یک حقیقت بزرگ را بداند- و کوشش او در جنگ و صلح رسیدن به یک ایدهی کلی و حقیقت بزرگ است؛ تبدیل شدن به خارپشت. کوشش این بوده اما در این کار موفق نشده و امروز هم خوانندگان جنگ و صلح این کتاب عظیم را برای حقایق کوچک بسیارش دوست میدارند و حقیقت بزرگش را نادیده میگیرند. دور نیست که چنین باشد. دور نیست که تولستوی با خودش کنار نیامده باشد. دور نیست که از خودش و کارش خوشش نیاید و دنبال ارزش دیگری باشد. اما آیا این نقد تولستوی است؟ آیا ما باید با خودمان کنار بیاییم؟ نمیتوانیم با خودمان بجنگیم و از استعدادهایمان بیزار باشیم؟ برای کسی که جنگ و صلح را خوانده باشد اصولاً کتاب جالبتری است. من نه جنگ و صلح را خواندهام و نه فعلاً قصد خواندنش را دارم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.