یادداشت تقی شجاعی
1402/5/14
داستانی فانتزی که در آن شخصیت اصلی به سرزمینی پا میگذارد که در آن خدا وجود ندارد. و مردمانش به تبع آن بویی از مهربانی و انسانیت نبردهاند. گرسنگی و رنج در آن بیداد میکند. و مادرها بچههایشان را تا جایی دوست دارند که ازش بتوانند بهرهای ببرند. و انسانها در کل چیزی در وجود همدیگر برای دوست داشتن نمیبینند و با مفهومی به نام عشق بیگانهاند. ایده داستان خلاقانه بود و ضربه نهایی آن را هم خیلی دوست داشتم. نمره من به این کتاب: ۱۸
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.