یادداشت زهره دزیانی
دیروز
جلد اول کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" که تحت عنوان "طرف خانه سوان" چاپ شده یک شخصیت کلیدی داره "شارل سوان"... سوانی که در بخش اول همسایه خانه پدری راوی در کومبره هست... سوانی که در بخش دوم در سالهایی دور عاشق دختری زیبا به نام اودت شده... و سوانی که در بخش سوم پدر ژیلبرت اولین معشوقه سالهای نوجوانی راوی داستانه... ظاهرا داستان بخش سوم در جلد دوم مجموعه تحت عنوان " در سایه دوشیزگان شکوفا" ادامه پیدا میکنه پس باید جلد دوم بخونم تا بدون داستان چطور پیش میره... اما اگر بخوام از حس خوندن این جلد از کتاب بگم باید بگم که پروست عزیز به قدری خوب و جزئی موقعیتهای داستان توصیف کرده بود که انگار داشتم سریال میدیدم. یک سریال با تصویرپردازی خوب به علاوه اینکه از افکار و احساسات درونی شخصیتهاهم آگاه هستم و میدونم توی سر و توی دلشون چی میگذره... اما آیا این کتاب به همه پیشنهاد میکنم؟ مسلما نه... بر خلاف ظاهر راحت و روان داستان ممکنه خوندنش کار راحتی نباشه اگر شما عادت به خوندن داستانهای طولانی یا به طور کلی کتاب نداشته باشید. در واقع شما باید حداقل چندینچند جلد کتاب طولانی خونده باشید تا بتونید این کتاب بخونید چون داستان پر از توصیفات طولانیه که نیاز به حضور ذهن و تمرکز خوب داره...گاها چندین صفحه توصیف یک اتفاق یا صحنه میبینیم مثلا تو بخش سوم ۳صفحه توصیف درباره پاییز یک جنگل وجود داره که این میتونه برای فردی که عادت به خوندن چنین چیزی نداره خسته کننده باشه و یا باعث بشه سیر داستان از دست بده. تازه این از کوتاهترین توصیفاتی که تو کتاب اومده در جای دیگه ای بیش از ۲۰صفحه توصیف حس ابتدایی راوی به ژیلبرت دختر سوان وجود داره... در واقع پروست در قالب همین توصیفات و توضیحات گسترده خیلی خوب تونسته محتوای عمیق، پیچیده و چند لایه از عمیقترین لایههای ذهن و روان و احساسات انسان در قالب داستان بیاره که اگر نتونید به خوبی همراهی کنید داستان و محتوای اصلی کتاب از دست میدید. در همین کتاب اول مجموعه و در پایان بخشهای اول و سوم که از زندگی راوی هست یک نقطه مشترک وجود داره (که البته این برداشت شخصی منه) پایان بخش اول راوی که حالا جوان شده به کومبره روستای روزهای کودکی برمیگرده و دیگه هیچی مثل قبل نیست و در پایان بخش سوم هم راوی که حالا پیر شده به خیابانهایی در پاریس برمیگرده و دیگه هیچی مثل قبل نیست (و همه چیز بیمعناست)... ادبیات پروست علیه زواله و علیه ملال و بیمعنایی... در واقع اون توصیفات معنایی هست که از دست رفته... زمانی که از دست رفته.... پروست در پشت همه اون توصیفات میخواد به خواننده بگه که هر لحظه از زندگی عمیقتر ببینه، لمس کنه، بشنوه، واقعیتر ادراک کنه و زندگی کنه و ممکنه توی طعم یک کلوچه... یک بوسه به پیشانی فرزند... یک موسیقی... یک رویا.... یک جمله که از دهان شخصی خاص خارج میشه... چیزهای بیشتری نهفته باشه چیزهایی که نقش پررنگی در زندگی خود فرد و یا اطرافیانی که با او در ارتباط هستند ایفا کنه ...پس اگر قراره این کتاب بخونید با تمام وجودتون براش وقت بزارید...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.