یادداشت زهرا میکائیلی
4 روز پیش
از خواندن این کتاب واقعا لذت بردم. اینقدر که متوجه نشدم ساعت ۲ نیمهشب شده و هنوز بیدارم. داستان از زبان دختری دبستانی روایت میشود. مادر خیاط است و به سختی با خیاطی روزگارشان را میگذراند. تنهاست و خسته و زبانش برای دخترش نیشدار. از پدر دختر _که دیگر نیست_ و روزگار کینه دارد و خوشحال نیست. اما عزیزترین فرد زندگی دختر عزیز است یعنی مادربزرگ مادریاش. عزیز برای او داستان شاهزاده خانمی را میگوید که در چنگال دیو اسیر است و دختر دل به قصه میسپارد. تا اینکه در طی یک اتفاق با شاهزاده خانم روبرو میشود... کتاب ایراداتی هم دارد. مهمترینش برای من تحول سریع رابطهی مادر و دختر بود. ولی نثر روان، زندگی معمولی، مادر بزرگ، مادر و دختر معمولی و واقعی، رابطهی دوستی واقعی در مدرسه، شوهر خالهی فرصت طلب! و بقیهی آدمهای قصه تقریبا آشنا بودند و باورپذیر و من دوستشان داشتم. یک رمان نوجوان تمیز و جذاب با مخلوطی از فانتزی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.