یادداشت مجتبی بنیاسدی
1402/3/1
مهاجرت؛ رمز موفقیت هانس اندرسون منِ ایرانیِ علاقمند به داستان، هانس کریستین اندرسون را به جوجهاردک زشت میشناسم. اما او یک نمایشنامهنویسِ عاشق بازیگری و شاعرِ درجه یکی است در دانمارک و شناخته شده در کل اروپا در قرن نوزدهم تا حالا. آنچه از این کتاب میخواهم بنویسم، نه از نثر خودزندگینامه، که ساده و کمی خستهکننده و بیتنوعاش، که از زخمهایی که اندرسون خورده. او برای رسیدن به هدفش که نوشتن و سرودن و بازیگری بوده در چهارده سالگی از روستایش خارج شده و رفته پایتخت. با ده دلار. مثل این است که وقتی من تازه دوم راهنمایی بودم، از پدرم ۱۰۰ هزار تومان بگیرم و بگذارم توی جیبم و بروم تهران که داستاننویس شوم. خب شاید این اتفاق در زندگی اندرسون در قرن ۱۹ عادی بوده. در دانمارک عادیتر. نمیدانم، ولی هر چه هست من اگر پدر یا مادر بودم نمیگذاشتم فرزندم به این شکل برود. و بدیهی است که هیچوقت هانس کریستین اندرسون مشهور هم فرزند من نبود. پس هجرت، اولین عامل پیشرفت هانس بوده. دوم پافشاری بر علاقه و هدفش. و آنچه از همه بیشتر این شاعر و نویسنده را به جلو هل میداده، قوتقلبها وسط زخمهایی که میخورده بوده! و من باید برای پیشرفتم مهاجرت کنم؛ تهران، مشهد یا اصفهان.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.