یادداشت راضیه.الف

📌برای هر
        📌برای هر رخداد یا مکالمه ای تمام احتمالات ممکن را بررسی میکنی؟ حتی تمام پاسخ هایی که باید بدهی؟

ممکن است علت رفتارش فلان باشد، ممکن است بهمان کار را انجام بدهد پس اگر اینگونه شد من این کار را میکنم و این حرف را میزنم.

و این چرخه ی دشوارِ پیچاپیچ را بار ها و بار ها در ذهن خود مرور میکنی، استدلال میکنی، ناراحت میشوی، استرس میکشی، ذوق میکنی و اما هیچ کدام از اینها هنوز اتفاق نیفتاده و شاید اصلا اتفاق نیفتد:)

وسواسی فکری که انسان را خسته می کند....

یکی از ویژگی های خوان پابلو کاستل همین است.
و علاوه بر این، او خود را دور از جامعه حس میکند، درک باقی مردم و اعمالشان و ارتباط گرفتن با آنها، برایش سخت است. و انزوای وجودی عمیقی دارد.  با این حال برخی تحلیل هایی که از رفتار رایج آدمها دارد برایم جالب بود. مثلا آن خرده شیشه هایی که در وجود اکثریت هست مثل وجود خودخواهی و خود پسندی در عین مهربانی و فروتنی. که وقتی به کسی مهربانی میکنی همان لحظه بادی به غبغب می اندازی و خودت را دست بالا میگیری. (که به نظر همان خالص نبودن عمل است) انگار کاستل نقاب هایی که مردم به چهره زدند را میبیند از دو رویی آنها دوری می جوید.

📌این حس دوری از جامعه در نگاه اول مرا یاد بیگانه کامو انداخت.(هر دو از ادبیات اگزیستانسیال هستند) مورسو هم همینطور بود اما او از بی تفاوتی در کنار پوچی و بیمعنایی زندگی رنج میبرد در حالی که خوان از اهمیت زیاد به جزئیات و وسواس شدید به مسائل.

📌در نه آدمی دازای هم، یوزو خود را نسبت به جامعه بیگانه می داند و فکر میکند متفاوت از انسان ها است. اما این بیگانگی را در لفافه ای از شوخ بودن و طنازی می پوشاند که کسی به این احساسش پی نبرد و در جمعیت حل شود تا مورد پذیرش واقع شود. یوزو منفعلانه به تخریب خود دست میزند و کم کم به قعر فنا می رود، اما کاستل دست به کاری دیگر میزند: او زنی که عاشق اش هست را می کُشد. عشقی وسواسی به  یک زن.... (این قضیه را در خط اول کتاب میخوانیم، پس چیزی افشا نشد) 

اینجا جاییست که ادبیات آمریکای لاتین، فرانسه و ژاپن مفهوم پوچی را با سه رویکرد متفاوت و پاسخ متفاوت بررسی میکنند.

📌درباره تونل:
در جزء جزء روان کاستل پویش می کنیم، چون خود او برایمان همه چیز را شرح میدهد. از افکارش، تنهایی اش، وسواس هایش و عشق بیمارگونه اش.
کاستل هنرمندی نقاش است که رنج و درونیات خود را به تصویر می کشد، اما کسی نمیتواند از نقاشی ها به خود کاستل پی ببرد، به جز ماریا. ماریا برای کاستل همان ناجی ای است که شاید بتواند در تونل انزوای کاستل روشنایی باشد.

عشق وسواسی، انزوا، بی معنایی زندگی، انکار و توجیه اشتباه اعمال و روان انسان از مفاهیم محوری این کتاب هستند.

📌نکته قابل توجه این است که اگر گرفتار وسواس فکری شدیم( که در این زمانه با این حجم از هجوم اطلاعات پیش می آید)، چرخه معیوب را بشکنیم و به اعمال و رفتار خود و دیگران با دیدی باز نگاه کنیم، با آنها درباره مشکلاتمان صحبت کرده و همیشه حق به جانب نباشیم.
و از آن سمت، کسانی که به نشخوار فکری دچار هستند را درک کنیم و باعث استرس بیشتر آنها نشویم‌.

📌شاید افشا:
اگر عشق کاستل زنی بود که مثل ماریا روابط متعدد نداشت و خود را تمام و کمال وقف کاستل میکرد، چه پیش می آمد؟ شاید باز هم کاستل با بزرگ کردن جزئی ترین رفتار او، برای عیب و ایرادی می یافت و دست به قتلی دوباره میزد...

شخصیت ماریا هم گویی مثل کاستل در ذهن خود درگیری هایی داشت، او هم انگار نمی توانست ارتباطی درست و واقعی با اطرافیانش بر قرار کند و تکلیف خودش با زندگی را نمی دانست‌.
      
115

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.