یادداشت آریانا سلطانی
1403/10/11
. ارنستو ساباتو اعتقاد داشت نبوغ نه در یافتن معناها و افق های بکر و جدید، بلکه در دیدن مسائلی است که همه میبینند اما متوجه زوایای پنهانی نمیشوند که یک روز نابغه ای به کشف آن میرسد. . بیضایی به راستی نابغه است. چرا که دست به خلق بخشی از تاریخ زده است که شاید یکی از بزنگاه های تاریخی ما بود و به راحتی از آن گذر کرده ایم. بزنگاهی که اگر به روشنی به آن خیره شویم شاید خود و فرهنگمان را بهتر بشناسیم و به جای نفرت و یا پرستش، به شناخت معناها برسیم. . مرگ یزدگرد نمایشنامه ای از #بهرام_بیضایی است که در ابتدای دهه شصت به صورت فیلمی سینمایی نیز ساخته شد. داستان این نمایش از نقطه ای آغاز میشود که خود پایان یک تاریخ بود. داستان فرار یزدگرد، پادشاه پادشاهان از سپاهیان تازی و عرب نژاد. یزدگرد در این گریز به آسیابی رسید و به دست آسیابان کشته شد. . "...پس یزدگرد به سوی مرو گریخت، و به آسیابی در آمد.آسیابان او را در خواب به طمع زور و مال بکشت..." تاریخ. . بیضایی این بخش را گرفت و رها نکرد. پارادوکس جالبی در این تراژدی وجود داشت. پادشاه یک سرزمین که حراست و حفظ جان و مال و امنیت مردمش در دستش بود، به دست آسیابانی که گندم نان مردم گرسنه را آسیاب میکرد به طمع شکم گرسنه کشته شد. اما این یک داستان عبرت آموز است؟ تا اینجا بخشی از تاریخ است که باید بررسی شود. چرا؟ این پرسش شاید کلید خلق نمایشی برای بیضایی بود تا صحنه محاکمه آسیابان را پس از مرگ پادشاه نشان دهد. . {موبد: بسیار آتشکده ها که هنوز برجاست. مردمان را باید به گفتار گرم، و آیین ستیز آموخت. زن: پُر نگو موبد! در مردمان به تو باور نیست از بس که ستم دیده اند.} . . {موبد: آه اینان چه میگویند؟ سخت از پلیدی چندانست که جای مزدااهورا نیست...دانش و دینم میستیزند و خرد با مهر؛ گویی پایان هزاره ای اهورایی است. باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم. زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم.} . آری بیضایی تاویل خود را از این حادثه خلق میکند. حادثه ای که آسیابانی پیر به همراه خانواده گرسنه و بیمار خود، زمانی که پادشاه شکست خورده ای را میبیند، دست به خون او آلوده میکند. آیا باید این مردمان را پست دانست؟ آیا میتوان آنها را به محاکمه ای دادگر سپرد؟ آنها تمام روزگاران عمر خود را برای این پادشاه خرج کرده اند تا حافظ امنیت آنها باشد. اما در بد حادثه او شکست میخورد و میگریزد. حال باید این آسیابان که نماد مردمان و اجداد ماست را سرزنش کرد؟ تاریخ خونین ما چنین حقی به ما خواهد داد؟ . . بیضایی به خوبی این نبوغ را داشت که تاریخ پر از خونریزی را دیده و بداند که این مردم گاه چاره ای جز پستی و دنائت نداشته اند. تا زنده بمانند. . {زن: چنین مینماید. و این خود بد نیست. دیوانگی او به سود می انجامد. و خرد به زیان. آه دخترم؛ آنچه بر او گذشت چنانش درهم کوبیده که خود نمیداند کیست. تا کی چنین باشد و چنین کند خدا داناست.} . . در نهایت نمیتوان یزدگرد، ایران پیش از حمله اعراب و در کل تاریخ را بدون داوری مردمان ستم دیده خواند و نگاه کرد. اگر شکوهی داشت برای پادشاهان بود و مردمان رنجور تنها ستم کشیده و بیداد میدیده اند. چه از خودی و چه بیگانه. . . {زن: آری اینک داوران اصلی از راه میرسند. شمارا که درفش سپید بود این بود داوری؛ تا رأی درفش سیاه آنان چه باشد.} . در پناه خرد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.