یادداشت ‌ سید امیرحسین هاشمی

        خودم رو علاف کرده بودم که برای "تاملات در فلسفه اولی" دکارت مرور بنویسم؟ ساده‌دلی و بیچارگی‌ام رو می‌رسونه. 



ساده و یک‌خطیِ داستان این است: خواندن متن دست اول یک آن و اهمیت دیگری دارد. 

سختی و دشواری خواندن متون دست اول، همواره این پرسش را برای ذهن‌های تنبل و راحت‌طلب ما ایجاد می‌کند:
به زحمتش می‌ارزد؟ اصلا چرا باید متون دست اول را خواند و با آن‌ها کلنجار رفت؟ 

نکته بسیاااار جالب در خواندنِ متون دست اول کشف همزمان دو امر متضاد است:
1- التفات بر ناکافی بودن شروح؛
2- ضروری بودن رجوع به شروح!
یعنی در عین حال که به نقصان و ضعف‌ شرح‌های مختلف از دکارت پی بردم (چه شروح تک‌نگاری در باب دکارت چه فصول تاریخ فلسفه‌ای نگاشته شده در باب او)، در کنار این ملتفت شدم که چقدر باید در راهِ خواندن متون دست اول از طریق شروح و راه‌ور‌های کاردرست خود را هدایت کنیم که دیگر ترهاتِ مضاعف تفت ندهیم. شاید خواندن یک متن دست اول بدون راهور چنان اندیشه‌های سست و غلطی در ما ایجاد کند که هزاران عاقل نتوانند اندیشهٔ سستِ شکل‌یافته را اصلاح کنند.


رویت‌پذیریِ رادیکالیسم در پسِ آثار، از آورده‌های خواندن متن دست اول است:
خواندن متن دست اول، ما را با خامی و رادیکالیسم پرسش‌های فیلسوف روبه‌رو می‌کند، در حالی‌که شروح اغلب این لبهٔ تیز را نرم کرده‌اند. اما بدون شروح نیز خطر لغزش و ساده‌سازیِ افراطی جدی است. شاید فلسفه‌خوانی همواره در تعلیق میان این دو ضرورت است: تکیه بر متن و اتکا به شرح.

پس هم خواندن شرح ضروری است، هم ناکافی است.  شرح جای متن دست اول را نمی‌گیرد.



ضرورت خواندن  متون دست اول از حیث چگالیِ تاریخی متون:
گویی تاریخ پیش و پس از این آثار بنیادین، چگال شده اند در یک نقطه و یک اثر را خلق کرده اند، حکم تاملات نیز برای من این است. نمونه‌ای‌ست از تاریخ.


 دکارت بیش از آن‌که صرفاً متافیزیسینی در پی اثبات خدا باشد، طراح صحنه‌ای نو در فلسفه بود: آوردن سوژه به مرکز، به‌منزلهٔ نقطهٔ عزیمت هر شناختی. همین جابه‌جایی بود که راه را برای کانت و کل سنت ایده‌آلیسم آلمانی گشود. حال اهمیت دکارت و چگالی‌ای که در تاریخ ایجاد کرده است به عنوان "نخستین فیلسوف مدرن" و به بیانی بنیان‌گذار مدرنیته همین است، او امکانات اندیشه را برای تفکرهای آتی آزاد کرده است.

یکی از دلایل ضرورت متن دست اول برای من،همین بود که این متون، نقاط چگال تاریخ‌ اند.  

عناوین شش تامل چنین است:
تامل اول: در اموری که ممکن است مورد شک واقع شود
تامل دوم: در ماهیت نفس انسان و در این که شناخت نفس از شناخت بدن آسان‌تر است
تامل سوم: درباره خداوند، و اینکه او وجود دارد
تامل چهارم: در حقیقت و خطا
تامل پنجم: دربارهٔ ماهیت اشیاءِ مادی و باز هم در اثبات وجود خداوند
تامل ششم: در وجود اشیاء مادی و مغایرت حقیقی میان نفس و بدن انسان

نکته بسیار جالب تاملات دکارت (مانند بسیاری دیگر از آثار بنیادین فلسفه و تاریخ اندیشه) این است که از مجموع 6تامل، امروزه روز، تنها دو تامل اول است که بر جهان پس از خود تاثیر عمیق گذاشته است.
تمام آن روش شک دکارتی و رسیدن به سوژهٔ اندیشنده برای همین دو تامل نخست است که نهایتا 20صفحه از ترجمه فارسی اثر است.

تاریخ همین است، چیزی را گزینش می‌کند که شاید در بدو امر برایمان واضح نباشد. به بیان دیگر، تاریخ جایی از تفکر یک اندیشمند را ضریب تاثیر بالا می‌دهد که شاید در رتبه اصلی اهمیت برای خود متفکر مذکور نبوده است. یعنی دکارتی که دنبال ساخت بنیان‌های متافیزیکی لازم برای فیزیک بود، در اثری که بدین منظور نوشته بود، چیزی دیگر را برای تاریخ به ارث گذاشت.  البته موضوعات تاملات سوم و پنجم در اثبات وجود خدا در فلسفه کانت، هیوم و مباحث امروزین فلسفه دین و الهیات اهمیت دارد و یا دوگانه‌انگاری دکارتی که در تامل ششم صورت‌بندی می‌شود همچنان از مسائل مورد مناقشه و مهم در فلسفه ذهن است، اما آن‌ شراره‌ اصلی و آتشی که دکارت به جان جهان فلسفه انداخت،  همان است که در دو تامل اول و روش شک خود به تاریخ عرضه کرده است.



به هر حال، هرچه باشد تاملات دکارت نقطهٔ عطفی است که هنوز در خواندنش می‌شود شعله‌های آغاز مدرنیته را حس کرد. این یادداشت فقط طرحی مختصر است تا ذهنم از دغدغهٔ خالی-بودن-عریضه برای تاملات،  رها شود :-)))


تا باشد که رستگار شویم.
      
133

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.