یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
3.6
21
گفتار اندر معرفی کتاب مثل آب برای شکلات، یک رمان جادویی و دوست داشتنی به قلم خانم «لائورا اسکیبل» نویسندهی ۷۰سالهی مکزیکیست که در ایران توسط خانم «مریم بیات» ترجمه و نهایتا در سال ۱۳۸۶ توسط «انتشارات روشنگران و مطالعات زنان» برای آخرین بار چاپ و منتشر گردیده است و پس از آن متاسفانه مجوز چاپ مجدد نگرفته است. کتاب در نگاه اول از دوازده فصل تقریبا ۱۵ صفحهای تشکیل شده و به نام ماههای میلادی(از ژانویه تا دسامبر) نامگذاری شده است. نکته: شیوهی آغاز هر فصل من را به یاد کتابِ «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» به قلم خانمِ «عطیه عطارزاده» انداخت اما این کتاب جادویی کجا و آن چرکنویس کجا و کاملا مشخص است که خانم عطارزاده الگو و چهارچوب کتابش را از این کتاب وام گرفته است اما حق مطلب را عطا نکرده است. گفتار اندر ستایش از نویسنده اگر بگویم خانم «لائورا اسکیبل» با قلمش من را جادو کرد حقیقتا بزرگنمایی نکردهام. من پیش از این با فرهنگ مردمانِ امریکای لاتین با قلمِ جادوییِ گابوی عزیزم آشنا و عاشقش شده بودم و اینبار به سراغ رمانی رفته بودم که تنها آشناییم از آن این بود که به سبک مورد علاقهام یعنی «رئالیسم جادویی» نوشته شده است، همین و بس. نویسندهی توانای این کتاب به خوبی از المانهای سبک رئالیسم جادویی استفاده میکرد و در جاهای مناسب از آنها بهره میجست و در باب شباهت قلمش با گابو باید به استفادهی او از تکنیکِ منحصر به فردِ «پس و پیش کردن زمان گابو» و «المانهای خاص مختص مردم امریکای لاتین» نام ببرم اما از شباهت که در انتهای این بخش مثالهایی از کتاب عنوان خواهم کرد که با خواندنش کاملا خواننده را به یاد گابوی عزیز و دوست داشتنی میاندازد، بگذریم به تفاوت هم میرسیم که گابو در تمام کتابهایش از طنازیهای مخصوص مردمان آن منطقه استفاده میکرد که من عاشق خواندن و شنیدن طنزهای مختلف از سراسر جهان هستم اما در این کتاب در این مورد چیزی نخواندم. اما برای مثال شباهت قلم نویسنده با گابو نظرتان را به بخشهای زیر جلب مینمایم: "همان روز بعد از ظهر وقتی ونگ ونگش فرو نشست و آفتاب حوضچهی اشک را خشکاند، ناچا بلورههای به جا مانده را از سنگفرش سرخ آشپزخانه جارو کرد. به اندازهی یک گونی پنج کیلویی نمک جمع شد، این نمک تا مدتها مصرف آشپزخانه را تامین کرد." "همین که تیتا در شیشه مربا را باز کرد، عطر زردآلو او را به بعدازظهری کشاند که مربا درست میکردند." "چنچا زاری کنان همپای درشکه دوید و به زحمت موفق شد روتختیِ غولآسایی را که تیتا در طول شب زندهداریهای دیرگذر خود بافته بود، روی دوشش بیندازد. این روکش آنقدر بزرگ و حجیم شده بود که در درشکه جا نمیگرفت. تیتا آن را چنان در چنگ گرفت که چارهای نماند جز آن که مانند دنبالهی لباس عروس تا یک کیلومتر بیرون از درشکه روی زمین گسترده شود." گفتار اندر توصیه به خواننده از زبان مترجم معدودی از خوانندگان پس از مطالعهی چاپهای قبلی، با اشاره به بخشهایی از متن اثر، کتاب را «بیپروا» و بعضا «دارای مفاهیم به دور از معیارهای اخلاقی رایج و پذیرفته شده» ارزیابی کردهاند، بر خود واجب دانستم در این مورد توضیحاتی بدهم: «میلان کوندرا» که بسیاری او را بزرگترین رماننویس قرن ما میدانند، در باب «هنر رمان» میگوید: «رماننویس نه معلم اخلاق است و نه تحلیلگر سیاسی. کار رماننویس شکافتن لایههای پنهانِ روان آدمیان است. نه در قالب روانشناس، بلکه از طریق شخصیتهای رمان، آنگونه که خواننده در حالت معمولی این گوشههای خفته و پنهان را به ناآگاه ذهن خویش رانده است، با خواندن اثر و کشف همگونیها با اثر و شخصیت احساس نزدیکی و بعضا همدردی کند.» شجره نامهی خانوادهی دلاگرازا النا (مادر تیتا) تیتا (دختر کوچک النا و شخصیت اول رمان) روسورا (دختر وسطیِ النا و خواهر تیتا) گرترودیس (دختر بزرگ النا و خواهر تیتا) ناچا (آشپز) چنچا (خدمتکار) پدرو (خواستگار و عاشق تیتا - شوهر روسورا) روبرتو (پسر پدرو و روسورا) اسپرانزا (فرزند دوم پدرو و روسورا) خوان الخاندرز (معشوق گرترودیس) جان براون (دکتر و خواستگار تیتا) خوزه تروینو (معشوق النا و پدر واقعی گرترودیس) خسوس مارتینز (معشوق چنچا) الکس (پسر دکتر جان براون و شوهر اسپانزا) گفتار اندر داستان کتاب ما خوانندهها، سالها سال بعد وقایع کتاب را از زبان فرزندِ اسپانزا خواهرزادهی تیتا (شخصیت اول رمان) میخوانیم و او راوی داستانِ خوانودهی دلاگرازا است. تیتا به همراه دو خواهر بزرگتر خود روسورا وگرترودیس در کنار مادرشان النا زندگی میکنند. در این خانوده همانند تمام خانوادههای دیگر رسمهای کهنهای از قدیم به ارث مانده که در اینجا عدم ازدواج دختر کوچک و مجرد زندگی کردن او تا آخر عمر جهت نگهداری از مادر است تا اینکه تیتا دختر کوچک خانواده عاشق میشود و ... . بر خلاف رویهی معمول خودم در این بخش به همین مقدار از بیان داستان قناعت میکنم و بجای اطناب در این بخش دوستانم را به خواندن خود کتاب دعوت مینمایم. نقلقول نامه "برای گوش شنوا یک حرف بس است." "کرها نمیشنوند اما میفهمند." "عشق نیاز به فکر کردن ندارد." "وقتی پای کشتن در میان است، نباید دل رحم باشید." "هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعلهور نگه میدارد." "هر نقل و قصهای ممکن است راست یا دروغ باشد، بستگی به این دارد که آدم کدام را باور کند." "حقیقتِ ساده این است که اصلا حقیقتی وجود ندارد، جز به جز آن بسته به نگاه آدم به قضیه است." "در زندگی مواردی پیش میاید که اگر اساس موضوع را تغییر ندهد، نباید چندان جدی گرفته شود." دانلود نامه فایل پیدیاف کتاب را در کانال تلگرام آپلود نمودهام، در صورت نیاز میتوانید آنرا از لینک زیر دانلود نمایید: https://t.me/reviewsbysoheil/310 هجدهم تیرماه یکهزار و چهارصد
(0/1000)
علی عقیلی نسب
1402/2/13
0