یادداشت •آکانه•
2 روز پیش

مکس به ایوری گفته بود: تو نمیخوای بخوای که خواسته بشی! تنها جمله از کتاب که سرش مکث کردم. الللبته آخرای این جلد واقعا مهیج شده بود، خوشم اومد💫 °.• خاندان هاثورن، پیچیده بودن و باکلاس بودنشون داره مرزهارو جابجا میکنه؛ از ناکجا آباد یه آدم به اعضای خانوادهشون اضافه میشه و دعوا کردنشون اَداییه!!😭 من گریسون رو بیشتر از جیمسون دوست داشتم ولی بعد از این جلد و اون اتفاق توی ایستگاه تلویزیون (درست گفتم؟😐) ازش متنفففر شدم. آخرای کتاب چرا محو شده بود؟! خلاصه، بنظرم جلد دوم فقط آخراش هیجانانگیز بود و ریتم کتاب خیلیییی کند و آروم بود؛ اکثراً ایوری تمرین میکرد چجوری جلوی مردم خودشو نشون بده و با اعضای خانوادهی سلطنتی وقت میگذروند🏂🏻 انتهای یادداشتم محض شوخیه. •.° نویسنده core: (این جمله یعنی نویسنده از نظر من حین نوشتن همچین افکاری داشته) _اون اوایل وقتی از ایوری میپرسیدین رابطهت با جیمسون چیه میگفت: { من و اون فقط دوستیم، هیچ "ما"یی وجود نداره!... با هم داخل کمد قایم شدیم؟ پیش میاد! اتفاقِ توی جکوزی؟ اونم پیش میاد! } ولی دیگه اذیتتون نمیکنم و اعتماد به نفسشو میبرم بالا [: _در خصوص رابطهی ربکا و تئا اگه هنوز شک دارین بینشون چی وجود داره دوباره یه تیکه رو بهشون اختصاص بدم! از اون طرف فروش کتاب بالا میره!😼 (داداش باور کن از جلد اول میدونستیم) _داشت یادم میرفت!!! مهمتر از همهی اینا اگه یادتون رفته دوباره این صدای مامان ایوری رو یادآور بشم که: "من یه راز دارم"🥰 (ناخودآگاه چشم غُّره میزنم وقتی این جمله میاد😭) مرسی خوندی، یه جیمسون و زندگیِ میلیاردری برات آرزومندم💋
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.