یادداشت مرتضی
1402/7/17
قبل از ساعت دوازده شب، بسیار اشک ریختم و کتاب را تمام کردم. چند روایت آخر بهقدری پرکشش بودند که دلم نیامد نوشتن از حس و حال این تجربه ناب را به فردا بکشانم. هرکدام از روایتها به جای خودشان زیبا و خواندنی بودند، اما دو سه روایت فوقالعاده بودند. «کانیمانگا» و «نشانهای آفتابی برای سرزمینهای ابری» بسیار تکاندهنده و گیرا بودند، خصوصاً روایت آخر که تجربههای دینی اربعین را بهنحو مطلوبی نشان داده بود. تحول معنوی را با این جمله «بازی از جایی جالب میشود که میبینی در مسیری پیش میروی که اگر به خودت بود، پیدایش نمیکردی» و «انگار دستی هست که قدمهای تشنگان را به سمتوسویی که باید میبرد؛ قدمهای سرگردان و آزادهشان را.» کامل میکند. روایت آخر خیلی خوب نشان میدهد که عاشقانِ حقیقت خیلی بیش از آن چیزی است که ما خیال میکنیم؛ عاشقان حسین فراوانند.
(0/1000)
نظرات
1402/7/17
احسنت. فقط فکر کنم خط سوم از آخر «خیلی خوب» منظورتون بوده نه «خیلی خود»
2
0
مرتضی
1402/7/17
0