یادداشت آتنا ثنائی فرد
1403/4/24
3.7
25
یهچیزی توی این کتاب خیلی دوست داشتنی بود برام. :) رابطهی بئاترین و اکسل؛ در درجهی اول. محبت عمیقشون بههم. و واقعگرایانه بودن رابطهشون. ظرایف مکالمههاشون. غمها و شادیهای کوچکشون. ترسهاشون. نگرانیهاشون. خیلی خیلی قشنگ بود. و واقعاً لذت میبردم هرجایی از داستان که بئاترین و اکسل کنار هم بودن. کلاً شخصیتپردازیش خیلی قوی بود. فضاسازیش قوی بود. یه آرامش خاصی در سراسر داستان درجریان بود. و این احساس که ایشیگورو خیلی قلمش پختهست، خوب بلده بنویسه. خوب بلده روایت کنه و داستان بگه. از همون اول داستان این رو میشد حس کرد. برای من یکی کسلکننده نبود. علیرغم آروم بودنش، همهجای داستان، حرکت هم بود. ایستا نبود. همیشه یه مسئلهای بود که در لحظه درگیرم کنه و باعث بشه ادامه بدم. حتی یه لحظه هم فکرم نرسید که کتاب رو بذارم کنار یا ادامه ندم. و آخرش هم دوست نداشتم تموم شه، کاش بازم ادامه داشت. حس میکنم برخی از ظرایف داستان رو کامل متوجهشون نشدم. اما کلیتش رو دوست داشتم. و احساسی رو که از این کتاب گرفتم هم همینطور. دوست داشتنی بود. انگار همسفری بودم همراه شخصیتها. و خب، خیلی خوب و صمیمی بود. :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.