یادداشت زینب

زینب

زینب

2 روز پیش

        همین چند دقیقه‌ی پیش که صدای اذان اومد، داشتم صفحات آخرش رو می‌خوندم.. صدصفحه آخر رو با اشک تموم کردم و حالا یه حزن عجیب غریبی تو دلم حس می‌کنم:))
چقد قشنگ و زیبا بود.. چقد رفت و برگشت‌های به‌جا و دلنشین داشت.. چه قلمی.. خوشحالم بابت خوندن این کتاب🚶‍♀️

(خوف غریبی دارم از آینده. آینده‌ای که برگردم به پشت سرم نگاه کنم و ببینم عزیزترین‌ آرزوهام از بین رفتن و خاک شدن؛ و گوشت و خونشون با تابلو نقاشی عجین شده باشه..)
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.