یادداشت مَشانا

        کتاب پدرو پارامو

من شیفته کتاب‌هایی‌ام که تو را بین قصه‌ها میرقصاند. از این طرف به آن طرف می‌کشاندت. نمیگذارد لحظه‌ای روی پاهایت بند شوی. همه‌چیز را می‌گوید اما آنقدر پراکنده و درهم‌برهم که گیج و ملول می‌شوی. و پدرو پارامو دقیقا همین بود.

در همان صفحه‌‌های ابتدایی، متوجه می‌شوی با یک روایت ساده طرف نیستی. هنوز هیچ‌چیز‌ نمی‌دانی و قرار هم نیست که فعلا چیز خاصی بدانی. به قول دوستی ناشناس :" روایت کتاب خطی نیست. خط‌خطی‌ست." ذره‌ای از داستان این آدم، ذره‌ای از داستان آن یکی. بین زمان و مکان گم می‌شوی. بارها آدم‌ها را با یک خط به هم وصل می‌کنی اما میفهمی که اشتباه بوده. تا در نهایت کم‌کم کتاب به تو اجازه بدهد که بفهمی، که بدانی.

قصه‌ی پدرو پارامو، تنها قصه‌ی خود پدرو پارامو نیست. قصه‌ی تمام آدم‌هایی‌ست که یکجوری با پدرو پارامو در ارتباط بودند. مثل همین خوآن پرثیادو‌ی جوان، که به مادر دم مرگش، قول داد برود دنبال پدرش، پدرو پارامو، و کاری کند که تاوان فراموش کردنشان را بدهد.

اما داستان، ابدا پدرو پارامو را به تنهایی روایت نمی‌کند. داستان بیشتر قصه‌ی شهر کومالاست. شهری پر از آدم‌های گناهکار که دربه‌در به دنبال شفاعت شدن‌اند. آدم‌هایی که جایی بین بهشت و جهنم گیر افتاده‌اند. و از قضا پای خیلی‌هایشان توی خطاکاری‌های پدرو پارامو هم گیر است.

اما خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌دهم؟
به علاقه‌مندان ادبیات آمریکای لاتین. به دوست‌داران رئالیسم‌جادویی و به کسانی که دوست دارند بین خطوط روایت گم شوند. کسانی که دوست دارند گیج‌شوند و قطره‌قطره از نویسنده و از شخصیت‌ها اطلاعات بگیرند.
      
25

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.