یادداشت محبوبه طاهری
1400/9/24
کودک که بودم تصورم این بود که خداوند مانند یک گنبد است که چهرۀ یک پیرمرد تپل و مهربان دارد، با موهای بلند سفید و سبیلهای بلند و سفید میان ابرها. چهره ای تقریباً مانند هوهوخان (یک شخصیت کارتونی) هیچ وقت از کسی نپرسیدم که خدا چه شکلی است. الان که بزرگ شدم بسیاری از کودکان را میبینم با طرح سوالاتی غیرمنتظره درباره خداوند که موجب شگفتی ما میشوند. سوالهای شیرین اما سخت. خدا کیست؟ کجا زندگی میکند؟ چه شکلی است؟ کودکان با ذهنی کنجکاو زاده میشوند و میخواهند حقیقت هر چیز این جهان را بفهمند. ممکن است پاسخ برخی سوالات برای خود ما نیز واضح نشده باشند و یا نتوانیم درک خود را به زبانی ساده و قابل فهم به کودک منتقل کنیم. حالا چگونه و با چه زبانی باید سخن گفت که مطالب برای هر دو طرف قابل درک و فهم باشد. آیا درست این است که از کنار آنها بگذریم؟ یا اینکه آنها را به آیندهای نسبتاً دور واگذاریم تا خودشان جواب سوالشان را پیدا کنند؟ آیا ممکن است از سر احساس مسئولیت پاسخی بدهیم که مناسب شرایط ذهنی و سنی کودک نباشند؟ به هر حال پرسش دربارۀ خدا یکی از دغدغههای بشر از سنین کودکی تا بزرگسالی است و پاسخ به آن نه تنها یک ضرورت است بلکه نقش موثری در رشد شخصیت و رفتار فردی و اجتماعی ما دارد. "خدا " نامی است که به مهمترین وجود جهان اطلاق میکنیم. دانش ما از او در زندگی روزمره و روابط و فعالیتهای خانوادگیمان شکل میگیرد. درباره خدا، باورهای گوناگونی وجود دارد که به رغم تفاوتها، نقاط مشترکی نیز وجود دارد. این کتاب از دیدگاه مذهبی خاصی نوشته نشده و تنها هدف آن معرفی روشهای مفید برای شناخت خداوند است. روشهایی که برای پیروان هر دین و مذهبی مفید خواهد بود. در واقع کتابی است حاوی مجموعهای از ایدهها و پیشنهادهایی که امکان دارد برخی از آنها را به کار بگیریم. نویسنده در یک نگاه کلی بیان دارد که کلیدهای آموختن به کودکان درباره خداوند سه بخش اصلی دارد: نقش اول به سوالات کودکان درباره خدا اختصاص دارد. سوال هایی که ممکن است پاسخی برای آنها نداشته باشیم. بخش دوم به بررسی راههای مختلف ارتباطی کودکان با خدا اختصاص دارد. با مطالعه این بخش درمییابیم که ایمان تنها از طریق موعظههای اخلاقی تقویت نمیشود و در این زمینه شیوههای مختلفی وجود دارد. گاهی برنامهریزی شده انجام میشوند و گاهی ناخودآگاه. و بخش سوم درباره حوزه وسیعتری از آموختن دربارۀ خدا نوشته شده است. بخشی که میگوید فرزندان در واقع شاگردانی در حال یادگیری هستند؛ شاگرانی با آموزگاران متعدد. مهمترین پیام کتاب به والدین این است که هرگز نباید نسبت به علاقه و کنجکاوی فرزندانمان درباره خدا بی تفاوت باشیم و این بهترین راه برای سخن گفتن درباره مهمترین مسائل زندگی آنهاست. برای مثال کودک میپرسد خدا شبیه چیست؟ بسیاری از کودکان خدا را مانند پیرمرد سفید روی تصور میکنند که ریش سفیدی دارد( درست مثل من) از طرف دیگر میدانیم که خدا وجودی فاقد جنسیت و جسمیت است. نویسنده میگوید هر تصویری که از خدا داشته باشیم باید به فرزند خود بگوییم که تمام کودکان جهان اعضای خانواده خداوند هستند. بر این اساس یا باید داستانها و نکاتی را برای فرزندانمان بگوییم که نشان میدهند خدا فراتر از جنسیت و نژاد است یا تصویر ذهنی جهانشمولی از خداوند ارائه دهیم و یا خداوند را با کلمات عام توصیف کنیم. کتاب این راهها را با مثال توضیح داده است. خانه اولین مدرسهایست که رشد معنوی کودک در آن شروع میشود. والدین نیز اولین معلمان او هستند. آنچه در محیط خانه آموخته میشود عمیقتر و پایدارتر از مطالبی خواهدبود که در سایر مکانها فرا گرفته میشود. تجربیاتی که کودک در زمینه مفاهیمی چون خوبی، راستی و زیبایی دارد، خداشناسی او را شکل میدهد. خانه و زندگی ما میتواند مملو از این مفاهیم و ویژگیها باشد زیرا این مفاهیم به همان اندازه که واقعیتهایی ثابت هستند راههایی برای مشاهده پدیدهها به شمار میآیند.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.