یادداشت دریا
1403/4/27
2.6
2
اگر مجبور نبودم، تا آخر ادامهاش نمیدادم. در یک کلام، ملالآور بود. این کتاب در سبک رئالیسم جادویی نوشته شده که خیلی سخت با آن ارتباط برقرار میکنم. دیگر کتابهای رئالیسم جادویی که خواندم، صد سال تنهایی، کافکا در کرانه و مرشد و مارگریتا بودند که از اولی و دومی مثل بلم سنگی منزجرم و در نهایت تعجب عاشق و شیدای مرشد و مارگریتا هستم. هنوز در حال جستوجو هستم که بفهمم تفاوتشان کجاست. رئالیسم جادویی ذهنم را تاریک میکند. من وقتی کتاب میخوانم، معمولا به جای شخصیت اصلی توی کتاب فرو میروم و دیگر کلمات را نمیبینم، بلکه با تمام حواسم توصیفهای نویسنده را حس میکنم. مثلا هنوز به جای امیلی با پای شکسته روی تپههای نیومون نشستهام و به قصههای دین پریست گوش میدهم. ولی درمورد کتابهای رئالیسم جادویی (به استثنای مرشد و مارگریتا) این اتفاق نمیافتد. ذهنم تاریک است و فقط کلمات را میبینم. هیچ اتفاق خارقالعادهای نمیافتد. با کورسوی نوری شروع میشود و در تاریکی مطلق خاتمه مییابد. بلم سنگی باعث شد نسبت به خواندن کوری از همین نویسنده مردد شوم. احتمالا کمی میخوانم و اگر دوست نداشتم ادامهاش نخواهم داد. از حق نگذریم موضوع کتاب جالب است؛ همزمانیهایی مرتبط با هم. قسمتی از کتاب میگوید: خداوندا، چطور همه چیز این جهان به هم مربوط است و ما در اینجا میپنداریم که قدرت آن را داریم تا به میل خود آنها را از هم جدا یا به هم متصل کنیم، چه اشتباه غمانگیزی، بارها و بارها ثابت شده است که به خطا رفتهایم. خطی کشیده بر زمین، خیل سارها، سنگی افتاده در آب دریا، یک جوراب پشمی آبی، اما اینها را به کورها نشان دادهایم، در گوش کرهایی با قلبهایی سنگی موعظه کردهایم. و درواقع این مواردی که نام میبرد، تقریبا همزمان با جدا شدن شبه جزیرهی ایبری از قارهی اروپا انجام میشود. این چیزی است که در صفحات اول کتاب متوجه میشویم. نگران اسپویل نباشید. اصلا سیر داستانیای وجود ندارد که بخواهیم نگران فاش شدنش باشیم. چیزی که بیش از همه در این کتاب من را آزار داد، اضافهگوییها بود. شاید نصف بیشتر کتاب به انتخاب محل خواب و زمان و مکان غذا خوردن یک جمع گذشت. اینقدر که شک کردم نکند قرار بوده ناشر کتابهای ژوزه ساراماگو هم مثل روسیها براساس وزن کتابش حقالزحمهاش را بدهند. مورد آزاردهندهی بعدی که فکر میکردم مشکل مترجم یا ناشر باشد اما با پرسوجو متوجه شدم خود ژوزه ساراماگو اینجور کتاب مینویسد، عدم هرگونه علامت نگارشی در متن بود. گویا مترجم خودش به جای بقیهی علائم از ویرگول و نقطه استفاده کرده ولی باز هم کمبود به شدت حس میشد. مثلا یک پاراگراف بزرگ را در نظر بگیرید که در آن دو نفر دارند با هم صحبت میکنند و دم و دقیقه نمینویسند فلانی گفت فلان، دیگری جواب داد بهمان، صرفا حرفها را پشت سر هم مینویسند و هیچ راهی برای تشخیص اینکه کجا حرف نفر اول تمام شد و کجا حرف دومی شروع شد وجود ندارد. وحشتناک بود. اگر سلیقهتان شبیه من است و نظر مرا میخواهید، توصیه میکنم به هیچوجه وقتتان را برای این سیصد و هفتاد و یک صفحهی بیارزش تلف نکنید، اما اگر از عاشقان گابریل گارسیا مارکز و هاروکی موراکامی هستید، ممکن است از این یکی هم خوشتان بیاید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.