یادداشت محمدقائم خانی

سیذارتا
        .

داستانی روان و راحت بدون پیچیدگی های روایی و فکری. چونان حکمت شرقی کوتاه‌بیان و نوبه‌نوشونده. ترجمه کمی اذیت می‌کند که بیشتر برای انتقال احساس کهن نوشته به ماست. داستان ازلی-ابدی است و کهن روایت می شود. طبیعتا زبان نیز باید در خدمت چنین روایتی باشد تا سیر و سلوک بودیستی به مخاطب منتقل نشود. (نه این که صرفا گزارشی از سلوک یک شخص داده شود.) هستی شناسی نقطه آغاز و غایت چنین سبکی از نوشتار است و نویسنده مدام خطاهای معرفتی ما (به عنوان شهروندان دنیای جدید) را در مسیر هستی شناسی تصحیح می کند. در عین حال پندارهای تثبیت شده از دنیاگریزی شرقی را هم کنار می زند و نوعی مسالمت بین حکمت بودیستی و زندگی و مردم به وجود می آورد. 

در طول مدت خوانش این متن، مدام به این فکر می کردم که اگر نویسنده ای ایرانی چنین متنی می نوشت، چه بلایی سرش می آمد؟ از یک طرف کهنه پرست و گذشته گرایش می خواندند که نمی تواند از زبان و ذهنیت کهن دل بکند و «به روز» نمی نویسد. از طرف دیگر متهم می شد که دشمنی با بازار و نشناختن اقتضائات آن، و محفلی نوشتن، و بی توجهی به مخاطب عام. از بابی دشنامش می دادند که این متن سراسر شعار است و مدام در پی نصیحت کردن است. از آن طرف نویسنده را بی سواد می خواندند که نباید حرف پشت حرف در کتاب آورد و باید نشان داد. حداقل چهل صفحه از کتاب باید حذف شود و از این ژست های بی خود. بالاخره منتقد و ناشر و مخاطب می ریختند سرش که از این متن های نخواندنی ننویس وگرنه تنبیه می شوی. ولی وقتی چنین متنی را هسه بنویسد و ترجمه شود، منتقد و از آن مهمتر مخاطب بارها می خواند و در رثایش حرف ها زده می شود و تبحرش در نوشتن چنین داستان مشکلی ستوده می شود و الی آخر. اگر هیچ موضعی نگیرم، می گویم این دوگانگی نشانه بیماری بزرگی است. باید به فکر درمان بود.
      
12

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.