یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1401/12/5

«اشتباهی دوستداشتنی»، این است شرح حال من اندر وضعیتِ خرید این گوهر. شرح وضعیت: در حال سیرکردن و قدمزدن در خیابان فاطمی بودم و از کنار کتابفروشیای که اسمش رو نمیدونم رد شدم. همین اخیرا ازش چند جلد کتاب گرفته بودم، ولی خب اینم نوعی بیماری است، خرید کتاب و باز هم خرید کتاب. وارد کتابفروشی شدم. چند روز پیش در جمعی، یکی از رفقایم پیشنهاد کردهبود کتاب «کاندید» از ولتر رو بخونید. کتاب برام جذاب شد چرا که نمیشه آدم از فلسفه و تاریخِ نوزایی و پیدایش اروپای مدرن بخونه و اسم ولتر رو نشنوه. رفتم تو سایت ایرانکتاب که ببینم چه ترجمههایی از کتاب هست و ببینم اسم کدوم مترجم برام آشناست که پروسهی مقایسه ترجمه رو شروع کنم. دیدم تو سایت به عنوان یکی از ترجمههای این کتاب، «سادهدل» به ترجمهی محمد قاضی رو آورده، فکر کردم قاعدتا توی این ترجمه، عنوان کتاب تغییر یافتهاست. سایت رو بستم، بالاخره اسم محمد قاضی بود، پایان مذاکرات. ترجمهی مورد نظر پیدا شدهبود. رفتم به فروشنده گفتم این کتاب رو برام بیاره، آورد و مقدمه کتاب رو خوندم و خریدمش. نشسته بودم و کتابهایی رو که خرید بودم پشت میز مطالعهام نگاه میکردم. سادهدل رو باز کردم و رفتم چند صفحه اول از بقیه ترجمههای کتاب رو از سیبوک دانلود کردم که ببینم ترجمه قاضی تو این اثر چه توفیری نسبت به بقیه داره. فهرست اولین ترجمه فرق داشت با کتابی که من گرفتهبودم. ادامهی متن هم مثل هم نبود. یه ترجمهی دیگه رو مقایسه کردم. کتابی که خریدهبودم کاندید نبود. ته دلم یه ذره افسوس خوردم. بالاخره میخواستم کاندید رو بخرم. شروع به خوندن کتاب کردم، ولی هرچی جلو رفتم بیشتر حال دلم با «هورونِ سادهدل» و رفتارهاش خو گرفت. موجود جالبی بود. دعواها و تفاوتهای فرهنگیِ بین انگلیس و فرانسه هم نمک روایت داستان بود. ادعاهای الهیاتیِ قابلِ تاملِ ولتر از زبانِ سادهدل و توصیفات به اندازه، باعث شد خط داستانی رو ادامه بدم با اینکه در اوایل داستان، کشش خط داستان خیلی دندونگیر نبود. البته از جایی به بعد بعضی ازگرههای داستانی، روایت رو از رخوت نجات داد و چند فصل آخر روایت رو به اوج رسوند. بیشتر از این نمیتونم در مورد روایت داستان چیزی بگم. به سه علت: 1) جزئیات روند داستان یادم رفته :) 2) خیلی ادبیات رو نمیشناسم 3) جنبههای فلسفی و تاریخی اثر برام جذابتر بود. پس در بارهی مورد سوم بیشتر حرف میزنم. ولتر از فلاسفه و ادبای مهمِ عصر روشنگری در اروپا بود. اصحاب دایرهالمعارف(دیدرو، منتسکیو و ژان ژاک روسو و...) و ولتر که یکی از ایشان بود، در صدد بودند با تالیف دانشنامهای از یافتههای علمی، بنیانهای نظری روشنگری را مدون کنند. گویی قرار بود «دایرهالمعارف» جای کتاب مقدس را بگیرد و مرجعی باشد برای اندیشه و تفکر. ولترِ ادیب از نیوتون نیز میخواند و دلبستهی مسائل فلسفی بود.( بیشتر از این درمورد ولتر حرف نمیزنم. برای مطالعه درمورد وی ضمن طلب مساعدت از علامه گوگل، شما رو به کتاب «روشنگری» نوشتهی آنتونی کنی و مقدمهی کتاب «سادهدل» که محمد قاضی نوشتهاست ارجاع میدهم.) شخصیت اصلی داستان، هورونِ سادهدل، آموزش دیده نیست(هورون از قبایل سرخپوست آمریکای شمالی است.) اما ذهنِ فعال و منتقدی دارد. هر حرفی را راحت نمیپزیرد و پرسشگر است. هورونِ سادهدل، گویی زبان و دهان ولتر است. سادهدل بسیاری نقد و پرسش از پدران مسیحی میکند و ایشان را به چالش میکشد، همان کاری که ولتر و دوستانش با اروپای قرون وسطی و آبای کلیسا کردند. بسیاری از چالشهایی که ولتر در این اثر علیه الهیات مسیحی(و دین به معنای اعم کلمه) بیان میکند در ادامهی تاریخ اندیشه و فلسفهی دین چالشهای مهمی باقی ماندند و از قضی در برخی موارد کنایههای ولتر ضعفهای بسیاری داشت و نمیتوانست علیه موضع مخالفان خود سر بلند باشد. در پایان این کتاب از بهترین کتابهایی بود که سال 1401 خوندم و امسال دیگه بالاخره «کاندید» رو خواهم خواند. ولی گاهی اوقات انسان مرتکبِ «اشتباهی دوستداشتنی» میشود.
(0/1000)
سهیل خرسند
1402/1/14
0