یادداشت حسین

حسین

1402/2/21

لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ
        یکی از سفسطه‌های بشر این است که رنج موجب تعالی می‌شود، که رنج گامی است در مسیر وارستگی یا رستگاری. اما رنج و مرگ ایزابل نه برای او، نه برای ما و نه برای جهان فایده‌ای نداشت. تنها پیامد مهم رنج و عذاب ایزابل مرگ اوست. ما هیچ درسی که ارزش آموختن داشته باشد نیاموختیم و هیچ تجربه‌ای که سودی به کسی برساند کسب نکردیم. ایزابل که رفت، من و تری با دریا دریا عشقی که دیگر توان ابرازش را نداشتیم باقی ماندیم....

خواندنش تک تک غم‌های قدیمم را زنده کرد. به یاد همه آن‌هایی افتادم که از دست‌شان داده‌ام. همه آدم‌هایی که دوست‌شان داشتم و دوستم داشتند و مرگ آن‌ها را از من گرفت.

همیشه رفتن هست. همیشه هستند آدم‌هایی که امروز در زندگی‌ت هستند و فردا دیگر نخواهی دیدشان. روابطی که روزی ارزش داشته‌اند و با گذشت زمان ارزش‌شان را از دست می‌دهند. آدم‌هایی که مهاجرت می‌کنند و به قاره دیگری می‌روند. همه این‌ها هست. رفتن آدم‌ها بخشی از زندگی‌ست. درد هم دارد. وقتی دیگری از زندگی‌ت می‌رود بخشی از وجودت کنده می‌شود و با او می‌رود. اما هیچ رفتنی مثل مرگ نیست. در مرگ آدم‌ها، یک تکه از وجودت کنده نمی‌شود، بلکه می‌میرد. می‌میرد و باید بعدش با همان تکه مرده زندگی کنی. که بدانی هرچقدر هم زمان بگذرد، هرچقدر هم شاد باشی، باز نمی‌توانی صبح‌ها از خواب بیدار شوی و چشم‌ت به آن تکه از وجودت که مرده، نیفتد.

یک چیزی که در همه سوگ‌ها مشترک است، این است که هیچ کس دردت را نمی‌فهمد. غم‌ت در واژه‌ها نمی‌گنجند. هیچ واژه‌ای هم نیست که تسکین‌ت دهد. جهان برایت معنای دیگری پیدا می‌کند. شاید اگر هایدگر بود می‌گفت که هستی به گونه‌ای دیگر بر تو منکشف و آشکار می‌شود. به آدم‌ها نگاه میکنی و متوجه نمی‌شوی که چطور زندگی‌شان را می‌کنند.
حیرت‌آور است که آدم‌های دیگر زخمی نیستند، که آزادند و می‌توانند به این‌ چیزها اهمیت بدهند، به چیزی بیشتر از زندگی شخصی، به چیزی بزرگ‌تر از مسائل شخصی. اما تو نمی‌توانی...چقدر میان دوستانم احساس بی‌کسی می‌کنم. مثل مفلوجی‌ام که رقصنده‌ها را تماشا می‌کند. حسم به آن‌ها حتی حسادت نیست، کمابیش نوعی ناباوری است. بی‌نهایت با من تفاوت دارند و از این تفاوت غافل‌اند. دوستانم سرنشین‌های آن کشتی نورانی راهیِ دریا هستند و من در ساحل جا مانده‌ام...

به عنوان آدمی که مرگ چندتا از بهترین دوستانم را دیده‌ام، می‌خواهم بگویم که آدم‌های سوگوار را دریابید. بیشتر از همه چیز، آدم‌های سوگوار با از دست دادن عزیزان‌شان تنها می‌مانند. حرف‌هایی از این جنس نزنید که «همه آدم‌ها می‌میرند»، «سوگ انسان رو تعالی می‌بخشه». خیلی وقت‌ها تلاش برای کاستن درد آدم‌ها با واژه‌ها بیهوده‌ست. آدم‌ها خودشان یاد می‌گیرند که چگونه با مسئله مرگ و زندگی کنار بیایند. شاید مهم‌ترین کاری که ما می‌توانیم برای سوگواران انجام دهیم، بودن در کنارشان، در آغوش گرفتن و نگه داشتن دست‌شان است. به قول گاردر: « آخرین چیزی که انسان را محکم نگه می‌دارد، اغلب دست کسی‌ست.»
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.