یادداشت مجید اسطیری
1402/12/17
با این دومین کتاب که از اکتاویو پاز خواندم تکلیفم با شعر او روشن شد: زیبایی خاصی در شعری که انبوهی از تصاویر بریده بریده را در آن چپانده باشند نمیبینم! لقب شعر متافیزیکی و این حرفها هم به نظرم گزافه است. کماکان همان بوطیقای شیمبورسکا را ترجیح میدهم. عجالتا فقط همین یک شعر را پسندیدم: _ نقب با رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال در دل صخره نقبی میزنم. هزاران هزار سال دندانهایم را فرسوده ام و ناخنهایم را شکسته ام تا به سوی دیگر رسم، به نور، به هوای آزاد و آزادی. و اکنون که دستهایم خونریز است و دندانهایم در لثه هایم میلرزند، در گودالی، چاک چاک از تشنگی و غبار، از کار دست میکشم و در کار خویش می نگرم: من نیمه دوم زندگی ام را در شکستن سنگها، نفوذ در دیوارها، فروشکستن درها و کنار زدن موانعی گذرانده ام که در نیمه اول زندگی به دست خود میان خویشتن و نور نهاده ام.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.