یادداشت پرنیان صادقی

موجها
        موج‌ها! داستانی که بیشتر شبیه یک شعر درخشان بود
پر از توصیفات و تصویر سازیهای زیبا از اشیا، آدم‌‌ها، روابط و....
گذری از کودکی تا میانسالی و سپس مرگ!

در ابتدای هر فصل بخشی با توصیف طلوع خورشید آغاز می‌شد. همچنان که پر نور و پر قدرت بر اشیا می‌تابید دوران کودکی و شور نشاط کودکان نیز سپری میشد. رفته رفته همان‌طور که از قدرت تابش خورشید کم شد زندگی این افراد نیز رو به زوال و کم فروغی رفت.

شش نگاه و برداشت متفاوت به وقایع، آدم‌ها و حتی اشیا. 
گاهی بین خیال و واقعیت سرگردان بودم. راوی داستان را نیز گاهی گم می‌کردم


سرتاسر کتاب پر بود از مفاهیم و کنایه‌هایی درباره زندگی .نگاهش به طبیعت و عناصر آن بسیار زیبا بود
قطار برای من در این داستان نماد گذر عمر بود، اینکه هر کسی در مسیر خود ، فارغ از توجه ای عمیق به انچه میبیند ، تنها در مسیر خود طی طریق میکند، تا به ایستگاهی که" باید" برسد



خصوصیات فردی متمایز این افراد از ابتدا تا انتهای داستان مرور میشود و ما شاهد تاثیر این خصوصیات در سرتاسر زندگی یک فرد هستیم که چطور ترسها و جسارتهای ما از کودکی تا میانسالی همراهمان خواهند بود!

برنارد شخصیت اصلی داستان مشتاق نویسندگی ست در خلال داستان نوشته های بسیاری را درباره دوستانش از زبان او میخوانیم، اما در بخش پایانی با غروب خورشید، هنگاهی که این شش تن رو به زوال و مرگ هستند با تک گویی برنارد و نگاهش به عمری که زیستن ، چه کردند و چه بدست آوردند، و اینکه آیا ارزشش را داشت؟! به پایان می‌رسد

** کل حرف وولف در این داستان از نظر من :
امواج حوادث زندگی خواه خوب یا بد هر لحظه بر ما وارد میشود و ما نا گزیر به حس این دقایق هستیم.هر موجِ حادثه، در لحظه‌ی خاصِ خود، برداشت و درک خاص خود را دارد و هرگز در سرتاسر زندگی تکرار نخواهد شد و برایمان یکسان نخواهد بود

زندگی خوش‌آیند است، زندگی خوب است، پس از دوشنبه سه شنبه می‌آید و چهارشنبه دنبالش میکند.بله! و با گذشت زمان تفاوتهایی هم هست.
      
175

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.