یادداشت فادیا.

فادیا.

فادیا.

دیروز

قبل از خون
        قبل از خوندنش فکر می کردم قراره از کتاب خوشم نیاد، اما برخلاف فکرم خیلی پسندیدمش.
داستان رابینسون کروزو، نشان از جوانی هست که با وجود مخالفت های خانواده اش به ماجراجویی و کاری که عمیقاً علاقمنده بهش می‌پردازه.
کسی که خونه ی امنش در یورک رو ترک کرد تا سفر کنه، و یاد بگیره.
در هر نقطه ی کتاب به این که چقدر خوبه که همه اینطوری به دنبال علاقه مون بریم فکر می کردم.
شخصیت رابینسون کروزو رو دوست داشتم، بنظرم کاملاً مسالمت آمیز و باهوش بود علاوه بر اون ها امیدوار و نوآور بود. 
در هر ماجرایی که رابینسون کروزو داشت، نه تنها یک یا دو درس، بلکه درس های زیادی نهفته بود.
چقدر آرزو کردم این کارهای ساده و در عین حال سختی که رابینسون کروزو برای بقای خودش یاد میگیره در هر قسمت از فراز و نشیب هایی که مسیر براش پیش میاره، رو بلد باشم منم. اما تنها کاری که بلدیم ناراحتی و نا امیدیه.
رابینسون کروزو روحیه ی ادامه دهنده ای داشت، خودش رو به اتفاقات نمی باخت و درست برای همین روحیاتش بود که از دست نرفت و پابرجا باقی موند.
در برابر خطرناک ترین شرایط هم، تونست با نور فکری که داشت خودش و یا کسایی که در رنج و بی عدالتی هستند رو نجات بده.
مهارت هایی که در دل شرایط سخت یاد می گرفت، و این مجبور بودن انسان به یادگیری سخت ترین چیزها برای بقا نشان از جنگنده بودن انسان می ده.
رابینسون با وجود گذروندن سالهای دور و درازی از کشورش باز هم به اونجا بازگشت.
پایان بازی که من دوسش دارم‌. در نظرم داستان رو طوری که بنظر میرسه که نویسنده هم میخواد بگه با امیدواری متصور آخر داستان باشید، هر طور که دلتون بخواد رنگ و لعابش بدید.
جزیره ای که رابینسون کروزو با تلاش هاش، به زیبایی و جای امنی تبدیل کرد هم نشان از روحیه ی آباد کننده ی انسان میده.
من هنگام خوندن کتاب، با خودم حس کردم من هم همسفر رابینسون کروزو ام. و من هم دارم تجربه می کنم این اتفاقات رو. گرچه که حقیقت نداره، اما خوندنش هم میتونه به من کمکی بکنه تا حس کنم کلمات رو.
پیشنهاد میکنم بخونید، نه تنها چون جزو کتاب های کلاسیک برتر جهانه، بلکه چون خیلی به دید شما هم کمک خواهد کرد.
      
6

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.