یادداشت حامد محسنی

حامد محسنی

حامد محسنی

5 ساعت پیش

        «خداحافظی نکبت است. خداحافظی کردن کمی مانند مردن می‌ماند. و تو امشب خداحافظی کرده‌ای. تو امشب کمی مرده‌ای...» (از متن کتاب)

همیشه از حمیدرضا صدر خوشم می‌آمد. حتی وقتی که دیگر فوتبال برایم جذابیتی نداشت، او همچنان برایم جذاب بود. نوع نگاهش به زندگی، قصه‌هایی که از دل تاریخ فوتبال بیرون می‌کشید، و آن شور و شوقی که در کلامش بود، همه چیز را دیدنی‌تر می‌کرد. حالا این روزها دارم آخرین کتابش را می‌خوانم، از قیطریه تا اورنج کانتی؛ آخرین روایتی که برای ما به جا گذاشت، در روزهایی که زیر سایه‌ی مرگ زندگی می‌کرد.

این کتاب چیزی فراتر از یک روایت صرف درباره‌ی بیماری و مرگ است. انگار سفرنامه‌ای‌ است از دل روزهای تاریک و روشن یک زندگی؛ جایی که صدر، هم به گذشته‌ی دور خود سرک می‌کشد، هم با واقعیت تلخ و گریزناپذیر پیش رویش دست‌وپنجه نرم می‌کند. در هر سطر، می‌توان تلاطم روحی‌اش را حس کرد؛ کشاکشی میان پذیرش و انکار، میان دلبستگی به آنچه پشت سر گذاشته و اضطراب ناشناخته‌ای که در انتظارش است.

من ژانر این نوع کتاب‌ها را در ذهنم «سایه‌ی مرگ» نام‌گذاری کرده‌ام؛ روایت‌هایی که نویسنده در آن‌ها به استقبال پایان زندگی می‌رود، به مواجهه با مرگ. چه از زبان یک بیمار، چه از زبان محکومی که شمارش معکوسش برای اعدام آغاز شده، و چه در هر شکل دیگر. چه در قالب رمان و داستانی ساختگی، و چه در قالب خاطره و زندگینامه‌ای واقعی.

بعد از هر فصل کتاب، لحظه‌ای مکث می‌کنم و با خودم می‌گویم: چه حیف که رفت. جایش خالی‌ست. حمیدرضا صدر از آن آدم‌هایی بود که بودنشان کمی این جهان را تحمل‌پذیرتر می‌کرد. آدمی که حرف‌هایش، نوشته‌هایش، و حتی همان شور و شوقش برای فوتبال، چیزی به این دنیا اضافه می‌کرد که حالا دیگر نیست.

«از قیطریه تا اورنج کانتی» عمیق است. تأثیرگذار است. غم‌انگیز است. اما مگر نه اینکه غم هم بخشی از انسان بودن ماست؟ نه هر شادی‌ای ارزشمند است، نه هر غمی مذموم. بعضی شادی‌ها تهی‌اند، بعضی غم‌ها عمیق. این کتاب از آن جنس غم‌هاست که آدم را به آدم بودنش نزدیک‌تر می‌کند.

روحش شاد.
      
142

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.