یادداشت ⋆。˚ ☁︎˚。⋆Mahlin *ੈ✩‧₊˚

        در آن سکوت، زنی با شنلی سبز رنگ آمد و پایش را روی دایره ی سنگی آن وسط گذاشت. سرش را عقب داده بود و طوری دست هایش را به سمت آسمان دراز کرده بود که انگار داشت کاری میکرد رعد و برق به ما بزند. 
نوری به شدت خیره کننده از او میتابید.
طوری که نمی توانستم به آن نگاه کنم. 
صفحه ۹۶
      
3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.