یادداشت کوثر گلیج
1404/6/7
میتونم بگم قصهی پیرمرد و دریا، قصهی ارادهها بود و اراده، شجاعت میخواد؛ پیرمرد، شجاع بود. جسورانه پذیرفت که سالائو (بدشگون) شده. بعد از ۸۴ روز دستِ خالی برگشتن از دریا، شجاعانه تصمیم گرفت مسیر دورتری رو برای ماهیگیری انتخاب کنه. سه شبانه روز بی هیچخشم و گلایهای، با سختیهای مسیر جنگید، زخمی شد، گرسنگی رو تاب آورد و با خستگی به مسیرش ادامه داد. شجاعانه ماهیهای کوچیک رو فدای هدف بزرگتر کرد و بعد با بمبکها (کوسهها) برای حفظ دستاوردش مبارزه کرد. و نهایتا شکست خورد و این شکست رو پذیرفت. نکته اینجاست که همهی اینها شجاعت و جسارت میخواست که پیرمرد از خودش نشون داد. قصه پر از استعاره و نماده و گنجایش این رو داره که ساعتها بشه دربارهش صحبت کرد. همهچیز واقعی بود؛ چون قصهی سادهی پیرمرد خلاصهای از زندگی پیچیدهی آدمها بود. چون همهی آدمها یک جایی در زندگی میفهمند که مسیر همیشگیشون -که بر مبنای عادتهاست- جواب نمیده، بخت و اقبالشون رو گم میکنند، مورد ترحم و تمسخر اطرافیان قرار میگیرند و بعد تصمیم به یک سفر سخت و دور میگیرند که مسیرش مشقتباره و اتفاقا تماشاچی نداره و پر از تنهایی و ترسه. هر چقدر که قبل از این تصمیم، صدای توهین و تمسخر بلند بود، حالا صدای سوت و تشویقی وجود نداره. نکتههای زیادی توی داستان وجود داره، کاش میشد بیشتر بنویسم ولی به این کفایت میکنم که دوست داشتم به پیرمردِ خستهی آخر قصه - در حالی که روی تخت خواب نمور و زبرش دراز کشیده و ملحفهش از تنگدستی، روزنامه است - بگم: «گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود! خوش باش که یک چند در این راه دویدی»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.