یادداشت دریا
1404/5/15

کتاب پیچیده اما جذابی بود، پایانش کشش شدیدی داشت و از یه جایی به بعد نمیشد رهاش کرد. رمان فلسفی، جنایی و عاشقانهست. و خیلی هنری... از توصیفات مینیاتورها حظ میکنید. حتی متن اصلی کتاب انگار وصف زیبایی از نگارگریهاست. شیوهی روایتش جدیده. هر بخشی از زبون یه شخصیت روایت میشه. شخصیتهایی که گاهی عجیب به نظر میرسن. توی عنوان هر بخش اسم راویش هست؛ نام من قارا، نام من درخت، نام من سگ، مرا قاتل میخوانند، نام من سرخ... و حتی سبک داستاننویسی کتاب هم مدل مینیاتورهاست. غیر خطی و پرجزئیاته و تیکهتیکههای مختلفی داره که باید کنار هم بذاریم تا بتونیم حقیقت کلی رو درک کنیم. این جستوجوگری و درگیر شدن مخاطب به این شیوه جذابیت کتابو بیشتر میکنه. از اورهان پاموک قبلا زندگی نو رو خونده بودم که عاشقش شدم. فکر میکنم از این کتاب بیشتر دوستش داشتم. به طور کلی به ادبیات ترکیه علاقهی زیادی دارم. از زیبایی ظاهری متن کتاب لذت بردم، از کشش بخش جناییش و تعلیقش هیجانزده شدم، اما برای فهم دقیقتر از پیام و هدفش، دست به دامن جیپیتی شدم تا برام روشن شد و بعد از اون بیشتر از قبل تحسینش کردم. یه مسئلهی اساسی که بخشهای مختلف داستان رو تحت تاثیر قرار میده، تفکرات متفاوت شرقی و غربیه. تفکر شرقی اسلامی توی نگارگری اینجوری بوده که همه چیز باید به همین شیوه و اسلوب انجام بشه نه براساس علم مناظر و مرایا و پرسپکتیو و واقعگرایی. نباید هیچچیز مثل چیزی که میبینیم نقش زده بشه چون کفره. از اون طرف سبک فرنگی به گوش آدما رسیده و خیلیا وسوسه میشن صورت خودشونو به اون سبک ببینن و به اون شیوه نقش بزنن. درمورد امضاء شخصی هنرمند هم توی کتاب حرف زده میشه و اینکه نشوندهندهی خودپسندی بوده و حتی اسلوب شخصی داشتن هم همین معنی رو داره و بینشون ناپسنده. سوالی که توی ذهن ایجاد میشه اینه که هنرمند باید چیکار کنه؟ حقیقت رو بگه؟ زیبایی رو خلق کنه؟ یا فرمان قدرتمندان رو اجرا کنه؟ حکایاتی ضمن داستان گفته میشه که از قدیم میاد و مربوط به نگارگرای قدیمیه و درسهایی داره برای شخصیتای کتاب، از جمله وفاداری به سبک و اسلوب مکتبهای خاص که استادهای بزرگ چنان به این موضوع باور داشتن که مثلا استادی مثل بهزاد که خیلی مدح و ستایش شده بود، برای اینکه میدونست به زودی قراره مجبورش کنن از شیوهی جدیدی پیروی کنه، سوزنی توی چشماش فرو میکنه و خودشو کور میکنه. به طور کلی کوری برای نقاشها یه موهبت الهی محسوب میشده که این از یه تفکر عرفانی و صوفیانه میاد. نقاش کامل کسیه که کور شده و با چشم دل میکشه. معتقدن اون موقع آدم میتونه جوری که خدا میبینه ببینه و انگار روح جدیدی توی کار اینجور افراد دیده میشه و این نشوندهندهی مقام تسلیم و فناست. میگن اورهان پاموک توی این کتاب ادای دینی کرده به کتاب "آنک نام گل" اومبرتو اکو. اون کتابو من نخوندم. چیزی درموردش نمیدونم. توی دنیایی که هنر، دین، عشق و قدرت با هم گره خوردن، حقیقت به راحتی پیدا نمیشه، اما باید دنبالش گشت. پایانبندیشو خیلی زیاد دوست داشتم پاراگراف آخر فوقالعاده بود. پسر کوچیک شکوره، اسمش اورهانه و بخش آخر کتاب که از زبون شکورهست، داره میگه که به پسرم اورهان گفتم داستانمو بنویسه و وارد شدن نویسنده (اورهان پاموک) به داستانش به این شکل عجیب و غیرواقعی برای من خیلی جذاب بود. برام سوال بود که دلیل این کار اورهان پاموک چی بوده؟ جیپیتی گفت نویسنده با این کارش مرز بین داستان و واقعیت رو محو میکنه، این جملهی کلیدی رو میرسونه: «تاریخ رو اون کسی مینویسه که داستانو تعریف میکنه.»، استعارهایه از اینکه: «هر که روایت میکند، قدرت دارد. حتی اگر روایتش دروغ باشد یا ناقص.» و شاید هم بخواد بگه که: «من نویسندهم. مثل یک نگارگر، دنیا رو بازخلق میکنم. پس خودم هم در نقاشیم، دیده میشم.» دوست دارم اگه این کتابو خوندین، نظراتتونو درموردش بدونم. مخصوصا درمورد سوال آخر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.