یادداشت
1402/5/20
حالِ خوب. 0- این نمایشنامه رو خیلی با کیفیت خوندم. اول خودِ متن رو با دقت و حواسِ جمع خوندم. گوشه چشمی هم به این داشتم که قراره با جمعی کتاب رو بازخوانی کنیم و درمورش حرف بزنیم، برای همین دقیقتر هم شدم. امروز دورِ هم جمع شده بودیم و فیلمی هم که از روی این متن ساخته بودند رو دیدیم. خوبم دیدیمش. عجب فیلمی بود؛ تحقیقا همهچی سرجای خودش بود. خلاصه تجربه این کتاب ویژه، خاص و بسیار با کیفیت شد. حاشیه تمام؛ خودِ کتاب.(حیفه تو بهخوان برای این کتاب مرورهایی که نوشته شده مختصره.) 1- اول از همه تسلط بهرام بیضائی بر زبانِ پارسی، تاریخ و اساطیرِ ایران مثالزدنی است. در چند صفحه نخستِ مواجهه، صلابتِ زبانِ بیضائی مبهوت میکند خواننده را. البته این قدرت زبان و استفاده بسیار و عامدانۀ بیضائی از واژههای پارسی، حتی واژههای کهن، اصلا کاری نمیکند که مخاطب احساسِ بیگانهبودن با متن داشته باشد. شاید معنای دقیقِ واژهای را ندانی، اما دیالوگها از بس دقیق در جای خود نشسته اند که خود میتوانی به راحتی با ضریب خطای پایین، معنای واژه را حدس بزنی. از ساختار نحوی و گرامری دیالوگها نگم که بسیار فاخر و روان سامان یافته. زبانِ بیضائی از سمتِ من تمام، خودتان باید بخوانید تا تجربه کنید. حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی! 2- یک ویژگی مسحورکننده دیالوگنویسی در مرگ یزدگرد این است که هر شخصیت برای خود هویتی مجزا دارد. یعنی زبانِ موبد، با سردار و سرکرده، زبان زن، با آسیابان و دختر توفیر دارد و این دقت، ذکاوت و تواناییِ زبانی و ادبیِ نویسنده را مشخص میکند. 3- داستان را اسپویل نمیکنم، اما در چند فقره، مخصوصا در موردی خاص، میتواند یکی از بهترین مثالهای «تفنگ چخوف» باشد. واقعا تمیز و حرفهای حواسِ نویسنده به این مهم بوده!(یکی از رفقا میگفت از عبارتِ «این مهم» زیاد استفاده میکنم. خود مهمه دیگه!) 4- عنصرِ «نمایش در نمایش» در این اثر به بهترین شکل ممکن ارائه شده است. یعنی سه روایتی که زن، دختر و آسیابان از مرگ یزدگرد با همکاری یکدیگر ارائه میدهند واقعا عالی است. تغییر نظر دختر در آخرای نمایشنامه و دیالوگی که داستانِ مرگ یزدگرد را کاملا تغییر میدهند، در فیلم بسیار خوب ساخته شده است. واقعا باورپذیر بود. در این فقره فیلم از کتاب بهتر بود. این خیلی حرف است، چون عجیب کتاب خوب پرداخت شده است. شاید تفسیری که بتوان از اهمیتِ تکنیکِ «نمایش در نمایش» در این نمایشنامۀ «تاریخی» به دست داد از این قرار باشد که میتوان سه روایتِ مختلف، از یک واقعه واحد داشت. تاریخ این است: «... پس یزدگرد بهسوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت...». روایتِ تاریخیِ مرگِ یزدگرد، همین تک خطی ساده است، اما کتاب با سه روایتی که میسازد، اهمیت روایتگری در نقلِ تاریخ را نشان میدهد و به هنرمندی تمام این نگاه را نمایندگی کرد. 5- یکی از بنمایههای اساسی این نوشته، تصویری است که از رابطه رئیس/مرئوس، ارباب/بنده و امثالهم بدست میدهد. این رابطه هم در دیالوگهای اعتراضیِ زن هویداست هم در ناله و انابههای آسیابان، هم در حقارت و چاکری موبد، سرکرده، سردار و سرباز. واقعا مفهومِ مهمی است که به ظرافت در بطنِ اثر بهش ارجاعاتی داده شده است. بعد تعریفِ حدودِ مکانی در مفهومسازیِ این رابطه بالا/پایین در اثر مشخص بود. برای مثال حوزه قدرت شاهِ شاهان در تیفسون و کاخِ پادشاهی است، نه خانۀ آسیابان. این دیالوگ زن است؛ زمانی که پادشاه از او درخواستِ غذا میکند و با عتاب و خطاب با زن صحبت میکند، زن میگوید: «[شگفتزده] او در خانهی ما به ما فرمان میدهد». شاید توی پادشاه در تیسفون نماینده مزدااهورا باشی، اما اینجا مهمانی و دیگر ارباب نیستی. حتی در این بخش از رد و بدل شدن دیالوگ نیز این بنمایۀ اساسیِ اثر مشخص است. 6- ویژگیِ مهمِ دیگر اثر که باعث شده است علاوه بر یک متن خوب، فیلمی عالی نیز از متن ساخته شود، این است که مشخص است که بیضائی میدانسته قرار است این نمایشنامه را فیلم کند. یعنی هم از پیش در فکر دقیقِ این پروژه بوده است، چون هم فیلم عینِ متن است، هم متن عینِ فیلم. بسیار برایم جالب بود که علاوه بر نویسندگی و کارگردانی، تدوینِ فیلم را نیز خود بهرام بیضائی انجام داده است. هرچقدر از فیلم و بازیهای درخشان و حیرتِ خودم از تمام اجزایش بگویم کم گفته ام. البته شاید فیلم مزاقِ همه را خوش نیاید. شاید متن برای شما در برخورد اول پیچیدگی زیادی داشته باشد، به علتهای مختلف ولی به نظرم ویژگی «نمایش در نمایشِ» متن عامل اصلی این پیچیدگی است، اما پس از دیدن فیلم و بازخوانیِ نمایشنامه، حظی میبرید وصف ناشدنی. تصویری که از بعضی دیالوگهای اثر موقع خواندن در ذهن داشتم همسنگ خودِ فیلم بود. برای مثال: «دختر گفت: چرا از من میپرسی هنگامی که جوابش را داری؟ چرا کاردَت را تیز میکنی؟» اتفاقی که در فیلم افتاد دقیقا معادلِ تصویرِ من از این دیالوگ بود. واقعا نابی بود این تجربه! 7- برای من کتاب از قضی روایتی گیرا و پرکشش داشت. البته با تعاریفِ عمومی از یک متنِ پرکشش کتاب فاصله دارد، اما پایانِ عالیای داشت. از بس روندِ متن عالی بود که همش میترسیدم پایانِ اثر خراب شود؛ اما چه کنم که عالی بود. واقعا عالی. چقدر صحنه پایانی در فیلم غیرقابلِ انتظار خوش ساخت و بزرگ بود. برخلافِ خودِ فیلم که لوکیشین محدود و کوچکی داشت. سکانس آخر به من اثبات کرد که از قضی، بیضائی بسیار برای این کار وقت گذاشته است و لوکیشن کوچک آن به علت کمکاری و... نبوده است. اصلا مگه همه فیلمها قراره لوکیشین فضایی و خارق العاده داشته باشند؟ آنها که داشتند، چه گلی بر سر تجربۀ فیلمی ما زده اند؟ این متن حاصل یک گفتوگوی دلچسب در یک ظهر تابستانی است. با تشکر از تمام دستاندرکاران :)) جای یه متنِ بلند برای این اثر بینظیر در بهخوان خالی بود که تلاش کردم خوب ازش استفاده کنم. تمامِ ایرادات بر گردۀ نگارنده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.