یادداشت زهرا قدیانی

عصیان
        از نظر مارکس «این آگاهی آدمیان نیست که هستی آنان را می‌سازد، بلکه هستی اجتماعی آدمیان است که آگاهی آنان را برمی‌سازد.» از این‌رو، اوضاع زندگی و جایگاه تاریخی و طبقاتی فرد، اندیشه‌های فرد را شکل می‌دهند. چرا که آدمیان، هستی را از لابه‌لای روزنه‌های چشم‌بندهای طبقاتی خود می‌بینند. ما هم در بیان عامیانه می‌گوییم: «نفسش از جای گرم بلند می‌شود.»
یوزف روت، نویسنده اتریشی، که در زمان نگارش سومین کتاب خود، «عصیان»، هنوز سوسیالیست بود نیز همین ایده انتزاعی را دست گرفته، بر آن لباس داستان پوشانده و به دل زندگی روزمره آدمیان فرستاده. اهل فن می‌دانند تا چه اندازه بازنمایی انتزاعیات در قالب قصه دشوار است. کاری که بزرگانی چون تولستوی و داستایفسکی به‌خوبی از پس آن برآمده‌اند. این‌که عصاره یک تفکر فلسفی، اجتماعی یا روان‌شناختی را در اختیار بگیری و طرحی داستانی را با آن نقش بزنی. عصیان، در فضای اتریش و آلمان ۱۹۲۰، یعنی دوران پس از جنگ جهانی اول سیر می‌کند و بسیار تحت تاثیر زمانه خود است. دوره فروپاشی امپراتوری اتریش و شکست آلمان، دوره اقتصاد نابسامان که در نهایت به فاشیسم و ظهور هیتلر انجامید. آندریاس پوم، سربازی که یک پای خود را در جنگ از دست داده و زیر سایه حکومت، از اوضاع کاملا راضی است؛ در جریان یک اتفاق، خود را در معرض بی‌عدالتی می‌بیند. اتفاقی که دومینووار تمام زندگی و زمانه او را درمی‌نوردد و حتی مناسبات عاطفی و خانوادگی او را دگرگون می‌کند و این‌گونه آندریاس در کانال انتقال از جهانی به جهان دیگر قرار می‌گیرد. با تغییر جهان مادی او، آنچه در سرش می‌گذرد نیز یکسره زیرورو می‌شود. بی‌عدالتی، تلنگری می‌شود تا نفرتی که مدت‌ها قبل در درونش ریشه دوانده و زیر لفافی از تواضع و ادب مدفون شده، سربرآورد. او که زمانی، حکومت و خدا را هم‌سطح هم می‌دانست، به عدالت باور داشت و از قانون و حکومت سپاسگزار بود، وقتی صابون بی‌عدالتی و قانون مشوش و نابرابر به تن خودش خورد؛ اندک‌اندک باورها و اندیشه‌هایش نیز به ضد خود بدل شد. آندریاس در مقام یک سرباز جنگی مورد بی‌مهری قرار گرفته، با مدالی هرچند بی‌اعتبار بر سینه، آنچنان میان حکومت و خدا و پیوندی ناگسستنی برقرار کرده بود که معترضان به وضع موجود و را «کافر» می‌داند.
او در جهان جدید خود که از لحاظ اجتماعی و خانوادگی شکست خورده و از دید قدرت، محکوم و مطرود است، بر حکومت و خدا می‌شورد. همان‌طور که مارکس ایدئولوژی را ابزاری برای توجیه نابرابری می‌بیند، چشم آندریاس در جریان دگردیسی خود، به فساد و نقش ابزاری کلیسا باز می‌شود. آندریاس می‌گوید: «اگر محکوم به رنج بردنیم، چگونه است که همه یکسان رنج نمی‌بریم؟»
روت طی داستانی خطی و سرراست، دست خواننده را می‌گیرد و به درون دنیای ذهنی آندریاس می‌برد و جزءبه‌جزء احساس او، ذهنیات او و نحوه اندیشیدن او را پیش چشم مخاطب تصویر می‌کند. به ریشه روان‌شناختی و اجتماعی شخصیت‌های درگیر در ماجرا می‌پردازد و یک کل منسجم را شکل می‌دهد. شیوه داستانگویی او خطی و سهل و ممتنع است. روت همچنین از توصیف رابطه شخصیت‌ها با طبیعت و حیوانات در جهت بیان منظور خود به شکلی درخشان بهره می‌گیرد. روت، در قالب شخصیت‌های فرعی، از جامعه پس از جنگ جهانی اول، تصویری روان‌شناختی ارائه می‌دهد. دورانی که در گیر‌و‌دار فروپاشی اقتصادی، شاهد افزایش نوکیسگان، فرصت‌طلبان و محافظه‌کاران هستیم. روت درست مانند مارکس همه چیز را در کشاکش تز و آنتی‌تز، به صورتی سیاه و سفید می‌بیند. از این‌رو در این رمان شخصیت خاکستری نمی‌بینیم و آندریاس روی یک طیف، از یک قطب به قطب دیگر حرکت می‌کند.
صحبت پیرامون این کتاب بسیار است. وجه فلسفی، اجتماعی، روان‌شناختی و ادبی عصیان می‌تواند مورد تعمق قرار گیرد. ترجمه کتاب به‌عهده سینا درویش‌عمران و کیوان غفاری بوده‌است که با به‌کار‌گیری ظرایفی، طوری آن را به انجام رسانده‌اند که نه سیخ بسوزد و نه کباب. کتاب از سوی نشر بیدگل روانه بازار شده و به علاقه‌مندان فلسفه، ادبیات، جامعه‌شناسی، سیاسی و روان‌شناسی اجتماعی کاملا قابل توصیه است.

https://jamejamdaily.ir/Newspaper/item/102885
      

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.