یادداشت فرنوش جعفرزاده
1403/03/16
سمفونی مردگان، سمفونی آدمهایی که قبل از اینکه بمیرن، مردن. سمفونی آدمهایی که قربانی جهل بقیه شدن. آدم نمیدونه از کی خرده بگیره. اورهان رو جابر اینطوری کرد، جابرم پدرش اینطوری کرده بود، پدرشم پدرش اینطوری کرده بود و الی به قبل. ریشه این جهل احمقانه از کجا میاد؟ این ریشهای که آتیش زده به تیشه نسلهای بعد و بعد و بعدش و وقتی یکی هم میخواد بالاخره این رشته رو پاره کنه، بازم زورش نمیرسه و خودش نابود میشه. جهل یه آدم چند نفر رو میتونه نابود کنه؟ بدیش اینه هنوزم که هنوزه آدمهایی مثل جابر و اورهان و ایاز کم نیستن که آیدینها و آیداها رو نابود کنن داغ رویاها و آرزوهاشون رو بذارن به دلشون. توی کتابهای دینی و اینا میخوندیم که محمد و عیسی و موسی و همشون میگفتن به راه پدرانتان نروید. همه گرفتنش به دین و ایمان ولی این خودش یه جهل دیگه بود. منظورشون این بود راه غلط نفر قبلیت رو تو تکرار نکن. زنجیره جهل و اشتباه رو بشکن تا دنیا جای بهتری بشه، تا آدمها راحتتر به آرزوهاشون برسن و خوشحال باشن. تا زندگیها نشه مثل آیدین و آیدا و حتی اورهان! به این میگن آزادی که هنوزم که هنوزه بین مردم اونقدرا زیاد نیست. هر چی میکشیم از تعصبات مسخره است... کتاب خیلی تلخیه. بیش از حد تلخ جوری که مزه تلخیش رو تا مغز استخوان توی وجودت حس میکنی. مثل یه سری تلخیهای شیرین نیست که دوسش داشته باشی. دوست داری زودتر تموم شه، از حافظهات پاک شه و این حس بد از درونت شسته شه. من که دلم میخواست بشینم گریه کنم یه جاهاییش. یه سری ابهام باقی گذاشت مثلا چرا آیدا مرد؟ چرا سورملینا مرد؟ چرا آیدین وقتی بالاخره تلاشهاش جواب داد، جا زد و شد همون آدمی که همه عمرش سعی کرد ازش فرار کنه؟ داستان انسجام نداشت. بعضیها اینو گذاشتن پای هنر نویسندگی ولی برای من آزاردهنده بود که از یه پلات میپرید به یه پلات دیگه. قشنگ گیجم میکرد. ولی یه سری جملهها و دیالوگها چند وقت یه بار یه جای خاص تکرار میشد که قلب آدم رو میلرزوند. راستش توصیه نمیکنم. آدم مگه مرض داره اینطوری خودشو زجر بده؟ من همیشه عقیده داشتم هر داستانی بالاخره یه چیزی داره که به آدم اضافه کنه ولی این کتاب جز حال بدی هیچی برای آدم نداره.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.