یادداشت روژان صادقی

When You Reach Me
        وقتی دوست صمیمی شما که از قضا  نصف حرف‌هایی که با هم می‌زنید به نوعی به کتاب ختم میشه، یه کتاب مورد علاقه تو کل دنیا داره، شما دیر یا زود باید اون رو بخونی. 

و اینجوری شد که من خیلیییی دیر، وقتی به من می‌رسی رو خوندم. اون زمان‌ها که هر آخر هفته‌ای که پیش بابا بودم می‌رفتیم نشر افق و من هر سری یکی از کتاب‌های "داستان نوجوان" رو می‌خریدم همیشه چشمم به "وقتی به من می‌رسی" می‌خورد اما به هر دلیلی هیچ‌وقت سمتش نرفتم. شاید داستان زمان و مکان مناسب که میراندای 12 ساله توی این کتاب تا دلتون بخواد راجع بهش حرف می‌زنه، از اون موقع داشته روی من اثر می‌ذاشته. 

من چند سالی هست که راجع به ادبیات کودک و نوجوان کنجکاو شدم و از آخرهای پارسال خیلی جدی‌تر دارم در موردش فکر می‌کنم. و فکر می‌کنم این کتاب نه تنها از بهترین کتاب‌هاییه که برای نوجوون‌ها نوشته شده، بلکه یکی از بهترین کتاب‌های نوجوونیه که آدم بزرگ‌ها می‌تونن برن سراغش. 

لا به لای تک تک جملات این کتاب، تک تک رفتارهای شخصیت‌های اصلی و فرعی اون و بین ریز به ریز اتفاقات کوچیک و بزرگ "وقتی به من می‌رسی"، مشخص‌ترین حس و حالی که وجود داره، حس و حال "شگفت‌انگیز بودن جهان" عه. اینکه ما به این دید به دنیا نگاه کنیم هم برای ‌کوچیک‌ترهایی که به مرور به رسم و رسوم زندگی آدم بزرگ‌ها عادت می‌کنن و هم برای خود این آدم بزرگ‌ها واجب و لازمه. و خوشحالم که این کتاب وقتی به من رسید که رویدادهای روتین زندگیم بیشتر از همیشه به اون نیاز داشت.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.