یادداشت بهار

بهار

بهار

1404/5/4

        بعد از مدت‌ها یک کتاب که بچسبه به جونم رو خوندم :)) 
به نظرم این کتاب درست مثل یک گفت‌وگوی عمیق با یک زن از چند نسل قبله؛ زنی که مثل تمام زن‌های دیگه درد کشیده، عاشق شده، شکست خورده، دوباره بلند شده و در نهایت، با همه‌ی سختی‌ها، به یک آرامش درونی رسیده. 
وقتی کتاب رو می‌خوندم احساس می‌کردم "تلومه" همون دوست قدیمیه که یک بعد از ظهر به صرف یک لیوان چای نشسته و داستان زندگیش رو برام گفته و من مدام سر تکون میدم و می‌گم: «آره… منم می‌فهمم چی می‌گی.»

چیزی که خیلی برام دوست داشتنی بود، همین صداقت خام و بی‌پیرایه‌ش بود؛ این‌که نویسنده هیچ تلاشی نکرده تا  تلومه رو قهرمان دست‌نیافتنی نشون بده و برعکس، ضعف‌هاش رو، گم‌گشتگی‌هاش رو و حتی اشتباهاتش رو می‌بینی؛ ولی همون‌جا می‌فهمی قدرت واقعی یعنی همین، یعنی این‌که با همه‌ی ترک‌ها و زخم‌ها، باز هم ادامه بدی.

خلاصه که، با اینکه جزو کتاب‌های معروف و خیلی شناخته شده نیست، اما به نظرم خوندش رو از دست ندید. ^_^
      
30

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.