یادداشت امیرمحمد سالاروند

        نمی‌توانم صریح نباشم. به نظر من بی‌ارزش است. متفرعن است. ساده‌سازانه است. باید به نوید کرمانی گفت: من هم مثل شما و مثل میلیون‌ها مسلمان دیگر مدام به اینکه قرآن را چطور باید خواند و چطور باید فهمید فکر می‌کنم. چقدر خوب است که مسئله‌ی مشترکی داریم، کاش بشود درباره‌ی این مسئله با هم حرف بزنیم. اما اگر شما این طور بخواهید آسمان و ریسمان ببافید و برای اثبات حرفتان از هر جا که دلتان خواست نقل قول بیاورید و هر جور که خواستید بحث را بچرخانید و بعد این حرف‌های جدل‌برانگیز را یک جوری بنویسید که گویی حقایقی بدیهی‌اند؛ حتماً قبول خواهید کرد که گفتگو ناممکن می‌شود! فرموده‌اید: «ریشه‌ی گرفتاری کنونی اسلام در این‌جاست: در گشودگی تفسیر دینی که تاکنون بسیار محدود محقق شده و اغلب حتی تنزل هم داشته است» (ص۷۲) پرسش اینجاست که چطور می‌توان تفسیر دینی را گشوده‌تر کرد؟ شما، لااقل در این کتاب، راهی برای گفتگو باقی نگذاشته‌اید. همین طور چیزهایی را به قلم آورده‌اید که رد کردنشان به اندازه‌ی اثبات کردنشان ساده است.
من شیفته‌ی نوشته‌های شاعرانه و ربط دادن چیزها بی‌ربط به هم و خوش‌سخنی و روده‌درازی و بیان بدیهیاتم. اما نمی‌دانم این کتاب چیست. اگر قرار است ادیبانه و هنری و شاعرانه باشد بسیار لوس و مضحک و ناموفق از کار درآمده، اگر قرار است «آکادمیک» باشد و چکیده‌ای از رساله‌ی دکتری نویسنده است به نظرم باید به جد کرمانی را به صلابه‌ی نقد کشید و از روش پرسید؛ چون من یکی واقعاً نمی‌دانم این دیگر چه جور معرفتی است! ایشان البته جایی فرموده‌اند که مدافع آرمان‌های روشنگری‌اند. شاید این حرف روششان را توضیح دهد اما اگر روشنگری این است پس من معنای این کلمه را به کلی غلط فهمیده‌ام. و البته باز هم نمی‌دانم این دیگر چه جور معرفتی است!

جناب کرمانی -همان‌طور که از نامش پیداست- ایرانی‌الاصل است، فارسی می داند، سال‌ها به ایران رفت و آمد داشته، بعد کتابی درباره‌ی مسئله‌ی فهم قرآن و ترجمه‌ی قرآن نوشته و آن وقت چنین جمله‌ای را گذاشته وسط کتابش: «تا جایی که می‌دانیم، اولین ترجمه‌ی کامل از قرآن به فارسی به قرن دوازدهم هجری برمی‌گردد» (ص۵۹) نمی‌دانم واقعاً در برابر این حد از بی‌اطلاعی چه باید گفت؟ قرآن از قرن چهارم بارها و بارها به فارسی ترجمه شده و این را کسانی که به این موضوع اندک‌علاقه‌ای داشته باشند به خوبی می‌دانند آن وقت آقای آکادمیسینِ کتاب‌نویسِ ما، که هیچ جور علاقه‌ای به جستجو ندارد، می‌تواند درباره‌ی ترجمه‌ی قرآن کتاب بنویسد و از بدیهیات بی‌خبر باشد. بعد هم کتابش به فارسی ترجمه می‌شود و جناب دبیر مجموعه مقدمه می‌نویسد که: «کرمانی علاوه بر تحصیل در رشته‌ی خاورشناسی و تخصص در مطالعات اسلام، با ادبیات، هنر و فلسفه‌ی اروپایی هم به خوبی آشناست. او نویسنده‌ای فرهیخته و پراطلاع است» (ص۲) چرا فرهیخته و پراطلاع است؟ چون «به شاعران و نویسندگانی چون ادونیس، اکتاویو پاز، هولدرلین یا جیمز جویس ارجاع می‌دهد، یا به آثار فیلسوفان و هنرمندانی چون کی‌یر کگور، شلینگ، نیچه، موتسارت یا باخ اشاره می‌کند.» (همان صفحه). ای داد که بعضی‌ها چقدر ساده‌دل‌اند و چقدر راحت چهار تا اشاره‌ی این شکلی گولشان می‌زند و چه چیزهایی را به عنوان نظریه و نوشتار دانشگاهی می‌پذیرند. کاش جناب کرمانی کتابی از همشهری‌اش، باستانی پاریزی، می‌خواند تا بفهمد ربط دادن امور بی‌ربط به هم و ارجاع به این و آن برای اثبات نکته‌ای خود محتاج سرسوزن ذوقی و اندک‌بصیرتی است. نیز نویسنده باید ابتدائیات موضوعش را بشناسد و ذره‌ای برای جستجوی حقیقت ارزش قائل باشد.
      
136

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.