یادداشت زینب لطفعلیخانی
1403/10/7
این اولین مانگای ژاپنی بود که میخوندم، زبان کتاب با اینکه انگلیسی بود اما از راست به چپ نوشته شده بود و این خیلی جذاب بود. کتاب رو اشتباه باز کردم و همون انتها نوشته بود که ازین ور شروع نمیشه... خلاقیت چندانی توی داستان وجود نداشت، طبق معمول یک سری غول وجود دارن و یک نفر که باید آموزش سختی ببینه تا بتونه نابودشون کنه و به خواستهاش که نجات کسی و یا انتقام هست برسه... اما چیزی که توجهم رو جلب کرد رویکرد دربارهی خودکشی توی کتاب هست. گویا مسئلهی خودکشی به راحتی در ژاپن آموزش داده میشه و اگر کسی فایدهای نداشته باشه و به مشکلی برخود کنه که قابل حل شدن براش نباشه، اولین کاری که باید به ذهنش برسه، خودکشیه. مثلا توی این کتاب که قهرمانش تانجیرو نام داره، خانوادهاش توسط اهریمن کشته شدهاند و فقط خواهرش زنده مونده که اون هم تبدیل به اهریمن شده و هر لحظه ممکنه مثل اونها آدمخوار بشه... مربی تانجیرو، اوروکوداکی، ازش میپرسه که اگر خواهرت شروع به آدمخواری کرد باید چیکار کنی؟ و جواب اینه: «اول اون رو بکشی و بعدخنجر رو توی شکم خودت فرو کنی». حالا فکرش رو بکنید که نسل جدید ما دارن با این فرهنگ که توش گرفتن جون خود با شرافت گره میخوره، رشد میکنن... چه آیندهای در انتظار این نسله؟ خدا میدونه...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.