یادداشت زینب الاعلی
6 روز پیش
سومین سوتی که زدم محسن آمد کوچه دستش را کشیدم و کشاندمش سر کوچه گفت چی شده تندی گفتم من هم مثل تو فکر میکنم بابای فرید ساواکی است اصلاً از کجا معلوم گرفتن مهندسم زیر سر او نباشد این فرید نامرده لعنتی هوای خانه ما دارد چند دفعه است دارد گنجه مرا میپاید ای بابا یک نفسی تازه کن چی همینطور بلغور میکنی برای خودت کاش میتوانستم قضیه میکروفیلم را به محسن بگویم دلم میخواست او بفهمد و کمکم کند اما.... اما نمیشد دیگر وقتی نداشتم دستم را گذاشتم روی شانه محسن و گفتم داش محسن یه کاری ازت میخوام من جایی کار دارم برو تو کوچه ما حواست به خانه ما باشد اگر دیدی ساواکی ریختند توی خانه بدان حرف من درست است قرار مان باشد دو ساعت دیگر دم مسجد محسن مات نگاهم کرد و گفت مسجد خودمان شانهاش را فشار دادم نه مسجد بالایی مسجد مشیر و رفتم محسن دوید دنبالم چی شد آخر چی شد عین این فیلم پلیسیها شده الا برایت تعریف میکنم فقط به کسی نگو از من خبر داری دلم عین سیر و سرکه میجوشید یعنی توی خانه چه خبر بود
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.