یادداشت Melika
3 روز پیش
خیلییی دوسش داشتم.ساعت ها باهاش اشک ریختم و بنظرم کتابی بود ک میشد کلی ازش یاد گرفت. اما نویسنده باید یکم کتاب رو بازترش میکرد مثلا میگفتش ک چرا سم نمیتونه زیاد با جولی تلفنی صحبت کنه و اون صداهای عجیب ک سمو اذیت میکردن چی بود! و اما صفحات آخر که کلی براش گریه کردم و با تک تک جملاتشون گریه کردم اون خداحافظی و ویسی ک سم برای جولی گذاشت🫠 و ما روزی باهم در مزارع جو قدم خواهیم زد....
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.