یادداشت مریم محسنیزاده
3 روز پیش
چارلز بوکوفسکی با نام اصلی هاینریش کارل، متولد آلمان بود و بعداً به تبعیت آمریکا درآمد. شعر بوکوفسکی خالی از صنایع ادبی و تکلف است؛ شعری ساده، صریح و تأثیرگذار که عموماً پایان خوشی ندارد. شعرهای این مجموعه برگرفته از اواخر عمر بوکوفسکی هستند و نمایانگر جهان شاعر میباشند؛ شخصیتی منزوی و فاصله گرفته از ارزشهای جامعه که دربارهٔ الکل، زنان و در ستایش تنهایی مینوشت. شعرها در عین سادگی اغلب پایانی کوبنده، عمیق، تلخ و تأملبرانگیز دارند که خواننده را به فکر فرومیبرند. اگرچه مخاطب در واقعیت از لحظاتی که بوکوفسکی میسازد فراری است اما شعرها جوری احساسات خواننده را برمیانگیزند که تمایل به همذاتپنداری و شوق دوباره خواندن آنها را در او بیدار میسازند. بوکوفسکی در شعرهایش به وجهِ رنج بودن زندگی تأکید دارد و در شعری میگوید: [یکی از بهترین سطرهای لورکا این است: "رنج، همیشه رنج..."] فضای یأس و سردی در بیشتر اشعار موج میزند؛ ازاینرو شاید دور از ذهن نباشد اگر جلد کتابهایش به رنگ آبی اقیانوسی و با طرحِ هزارتوی عمیق پلکانی میبود. بوکوفسکی در انتخاب عناوین خلاقانه عمل میکند و تشبیهات جالبی در شعرها به کار میبرد. در شعر "لبخند یادگاری" که عنوان متناقضی با متن دارد، تصویر دردناکی میدهد: [... مادرم، ماهی بدبخت، که دلش میخواست خوشحال باشد حداقل دو سه بار در هفته کتک میخورد به من هم میگفت خوشحال باشم "لبخند بزن هنری! چرا هیچ وقت لبخند نمیزنی؟" بعد خودش لبخند میزد که من هم یاد بگیرم، و این غمگینترین لبخندی بود که دیدهام. یک روز ماهی قرمزهامان هر پنجتاشان مُردند به پهلو روی آب افتاده بودند چشمهاشان هنوز باز بود و وقتی پدرم به خانه آمد آنها را کف آشپزخانه انداخت جلوی گربه انداخت و ما تماشا میکردیم و مادرم لبخند میزد]
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.